AFŞAR

Thursday, December 13, 2007



"مهدعليا گوهرشادآغا بيگم" دختر "امير غياث الدين ترخان تيمورى"، بنيانگذار مسجد گوهرشاد

مسجد گوهرشاد؛ بنيانگذار و موقوفات آن

مهدعليا، گوهرشادآغا يا گوهرشاد بيگم از اشراف زنان خراسان بوده است. وى زنى بسيار باتمكّن، باوقار، خردمند، باثروت و بااحتياط بود كه به كثرت رحم و اطعام و انعام و صدقات و خيرات و مبرات موصوف و در حسن تدبير و سياست و حيا، مقامى والا داشت. به گفته مرحوم حاج ملاهاشم خراسانى در كتاب منتخب التواريخ: مخدره گوهرشادآغا مسلما شيعه بوده و در كمال اخلاص و حسن عقيده مسجدى را در مشهد مقدس بنا نهاده، ومى توان گفت، كه اين مسجد مقدس قديمى ترين مسجد موجود شيعه در اين ناحيه است.
وى به سال 780 هـ.ق ديده به جهان گشوده است و در روز نهم رمضان سال 816 هـ.ق در سن هشتادويك سالگى بر اثر وسوسه جمعى ، ميرزا سلطان ابوسعيد بن سلطان محمد بن مير انشاه بن امير تيمور كه برادرزاده شاهرخ بود در هرات فرمان قتل او را داد و سرانجام، وى را به شهادت رساندند و پيكرش را در مدرسه گوهرشاد كه خود، آن را ساخته بود در هرات، كنار مزار شوهرش به خاك سپردند. پسرش، ميرزا بايسنقر نيز در اين مدرسه، در جوار قبر مادر و پدرش مدفون گرديده است.


پدر گوهرشادآغا، امير غياث الدين ترخان است كه يكى از امراى عهد تيمورى بوده، و در جنگهاى بزرگى شركت داشته و چنگيزخان او را ـ ترخان ـ كرده بود. ترخان يا آغاجى يا آغجى ، عنوان منصب خاصى در دستگاه امراى ماوراِءالنهر وخراسان بوده است كه صاحب اين منصب، واسطه ميان سلطان و رعيت بوده، و به خاطر حشمت و نفوذى كه داشته، بدون التزام به رعايت نوبت و رخصت، نزد سلطان بار مى يافته است، اصولاً در دوره مغول، براى متصدى عنوان ـ آغاجى ـ غالباً لقب ـ ترخان ـ tarxan را به كار مى برده اند.
به نقل جوينى : ترخان، آن بوَد كه از همه مؤونات معاف بوَد و در لشكر كه باشد، هر غنيمت كه يابد، وى را مسلم باشد، و هرگاه كه خواهد در بارگاه بى اذن و دستورى درآيد، و وى را لشكر و مرد و مركب و تجملات چندان كه در حد و حصر نيايد....
مادر گوهرشاد آغا، بانو خان زاده بيگم است كه در ماه رجب سال 814هـ.ق در مشهد مقدس وفات كرده و در جوار مرقد مطهر حضرت رضا(ع) مدفون گرديده است.
همسر گوهرشادآغا، اميرزاده شاهرخ بن امير تيمور گورگانى مى باشد كه در روز پنج شنبه چهاردهم ربيع الثانى سال 779 هـ.ق متولد ودر سال هشتصد وپنجاه هـ.ق در شهر رى درگذشته كه جنازه اش را به هرات حمل نمودند و در مدرسه گوهرشاد آغا دفن گرديد، دوران سلطنت شاهرخ چهل وسه سال بوده است.
فرزندان گوهرشاد آغا: اين بانوى محترمه داراى دو پسر بوده است؛ يكى به نام: ميرزا ابراهيم يا ابراهيم سلطان كه در ماه شوال سال 796هـ.ق متولد و در ماه شوال سال 837 هـ.ق درگذشته و پسر ديگر گوهرشاد ـ آغا به نام، ميرزا بايسنقر بود كه در سال 802 هـ.ق متولد شده و در سال 837 هـ.ق درگذشته است.
پسران گوهرشاد آغا هنرمند بوده اند: هر دو پسر اين بانوى بزرگوار به حسن خط و ساير كمالات ممتاز بوده اند بدين شرح:
ميرزا بايسنقر، خوش طبع و هنرمند و هنرپرور بود ودر خط ثلث، سرآمد خطاطان محسوب مى شد. در كتابخانه اش پيوسته چهل نفر از خوشنويسان و تذهيبكاران و نگارگران مشغول كتابت و تذهيب و تصوير بوده اند. كتيبه پيش طاق مسجد گوهرشاد مشهد به خط ثلث از همين ميرزا بايسنقر پسر گوهرشادآغا است كه در بيست سالگى آن را نوشته و از قدرت و قوت قلم، معجزه اى به يادگار گذاشته است در اين مسجدى كه از بناهاى مادرش مى باشد. همچنين، كتابت بزرگترين قرآن موجود كه طول هر صفحه آن دو ذرع ونيم و عرض آن يك ذرع و دو گره است و به خط محقق، از جمله آثار ارزنده او است كه هم اكنون برخى از صفحات آن در كتابخانه آستان قدس و كتابخانه آقاى على اصغر مهدوى در تهران موجود است و نگارنده اين سطور موفق به زيارت آن شده است.


ترتيب شاهنامه و الحاق مقدمه معروف بايسنقرى بر آن توسط همين اميرزاده در سال 829 هـ.ق صورت پذيرفته است.
بايسنقر ميرزا دوستدارترين و بانى زيباترين مكتب كتابسازى در ايران بوده است، و در هيچ دورانى به اندازه زمان او نسخه هاى نفيس و زيبا نوشته و تصوير نشده است، به طورى كه كمتر كتابخانه اى در جهان هست كه از كتاب هاى بايسنقر نسخه اى در آن يافت نشود.
جذب هنرمندان: اين اميرزاده توجه خاصى به هنر نشان مى داد و هر كجا كه هنرمندى سراغ داشت، با اجلال و تعظيم، او را به كارگاه خود جذب مى كرد، با آن كه در هرات، صحافان و جلدسازان استاد به هم مى رسيد، مع ذلك، به آنان اكتفا نكرده، در تبريز، استاد قوام الدين مجلد تبريزى كه در صحافى و هنرهاى جلدسازى به غايت اشتهار داشت و صيت شهرت او به هرات نيز رسيده بود، را از تبريز به هرات آورده در كتابخانه گماشت و مورد توجه قرار داد. وى در صحافى انواع هنرنمايى مى فرمود از جمله، معرق را كه تا آن عهد وجود نداشت، ابداع كرد. معرق سازى ، نخست، با اصطلاح آن روز منبت جلد خوانده مى شد. غير از او، استاد ولى الله سميعى نيشابورى ، سيف الدين نقاش و احمد بن محمود كمال مذهب، از آن جمله بوده اند.
پسر ديگر گوهرشادآغا، نواب ميرزا سلطان ابراهيم بن ميرزا شاهرخ برادر ميرزا بايسنقر به غايت مستعد و هنرمند و فاضل بود و نيكو مى نوشت و فضلى به كمال داشت و از مولانا پير محمد شيرازى تعليم گرفت.
هم اكنون قرآنى به خط نسخ بسيار عالى از ميرزا سلطان ابراهيم در موزه كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است به شماره 414 كه آن را در سال 827 هـ. ق نوشته است و در همين سال وقف بر روضه منوره حضرت رضا (ع) كرده است. در آخر اين قرآن آمده:
كتبه اضعف عبادالله الرحمن ابراهيم سلطان بن شاهرخ بن تيمور گوركان عفا الله عنهم، فى سنة سبع وعشرين وثمانماية الهجرية... .
هم چنين، كتيبه سنگى به خط ثلث سه دانگ عالى با رقم ( كتبه ابراهيم سلطان) بر سر در مدخل صحن ميرعلاءالدين در شيراز موجود است. قاضى ميراحمد گويد: ميرزا سلطان ابراهيم بن ميرزا شاهرخ آيه: اِنَّ اْلمُتَّقينَ فِي جنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقتَدِرٍ را به خط ثلث بر سنگى نوشته به تبريز فرستاد تا سنگتراشان كنده به شيراز برده، بر در دكان عمارتى كه وى در ميان صحن مسجد جامع بزرگ شيراز كه در زمان سامانيان احداث يافته و ميرزا آن عمارت را در شهور سنه عشرين و ثمانمايه ساخته[است]، نصب نموده....
كتيبه هاى مدارسى كه در شيراز در آن ايام، خود، احداث نموده مثل: دارالصفا و دارالايتام، به خط او بوده و در عمارت بقعه ظهيرى نيز به خط ميرزا است و در صفحه مقبره شيخ العاشقين، شيخ سعدى شيرازى غُفرله، اين غزل به خط آن بى بدل بر ازاره آن، به كاشى تراشى مسطور است:
به جهان خرم از آنم جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
نـه فلك راست مسلّم نه ملك را حـاصل آن چه در سرّ سويـداى بنى آدم از اوست
شادى و غـم برِ عارف چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شـادى آن كاين غم از اوست
پادشـاهى و گدايى برِ ما يكسـان است كه بدين در همه راپشت اطاعت خم ازاوست
سعديـا گر بكنـد سيل فنا خانـه عمـر دل قوى دار كه بنياد بـقا محـكم از اوست
و در شهور سنه خمس وثلاثين و ثمانمايه نوشته و مصحفى به قطع دو ذرع در طول و يك ذرع و نيم درعرض نوشته (نظير آن چه برادرش بايسنقر نوشته است) و وقف بر مزار بابا عماد الدين لطف الله نموده است.
ميرزا سلطان ابراهيم ، هم چون برادارش، ارباب فضل واستعداد را دوست مى داشت و با ايشان محشور بوده، از جمله: اعلم المورخين، مولانا نور الدين لطف الله المشتهر به حافظ ابرو هروى ، متوفى 834 هـ.ق در زنجان ، كه تاريخ موسوم به زبدة التواريخ بايسنقرى به اسم ميرزا بايسنقر نگاشته، بعد از رحلت بايسنقر به شيراز رفته و در خدمت ميرزا سلطان ابراهيم ميرزا بود. هم چنين، عمدة الفضلا، مولانا شرف الدين على يزدى متوفى 853 هـ. ق نيز در خدمت ابراهيم سلطان در شيراز بود و تاريخ ظفرنامه را به عنايت و رعايت نواب ميرزا ابراهيم سلطان و پرتو التفات و همراهى جمعى كثير از فضل و ارباب استعداد كه در آن اوان در آن مكان به واسطه نوشتن تاريخ مجتمع بودند نوشته است.
هرمان اته گويد: ميرزا ابراهيم سلطان پسر شاهرخ با رنج زيادى ، كليه مصالح و مواد مربوط به زندگى تيمور را به فارسى و تركى جمع آورى و مقايسه و تدوين كرد و براى انشا و تحرير تحويل شرف الدين على يزدى داد.
خواندمير مى نويسد: ميرزا ابراهيم سلطان به وفور مكارم اخلاق و محاسن آداب و تربيت اهل فضل و هنر و رعايت هنرمندان دانشور، از ساير سلاطين دودمان صاحب قرآن ظفر قرين، امتياز تمام داشت و در باب تقويت امور شريعت بيضا و ترويج مهام ملت غرّا، همواره علَم سعى و اهتمام مى افراشت و كتاب بلاغت آيات ـ ظفرنامه ـ كه خامه هيچ كس از اهل فضل، هرگز، چنان تأليفى در سلك انشا نكشيده، به يمن التفات آن خسرو فرخنده صفات، به عرصه ظهور رسيد و اشرف الفضلا و ابلغ الفصحا، مولانا شرف الدين على يزدى را به سبب تصنيف آن نسخه شريف به نوعى منظور نظر انعام و احسان گردانيد كه صيت آن در اطراف آفاق مشهور گرديد.
اين بود نمونه اى از دانش پرورى وتربيت اهل فضل و هنر توسط دو پسر گوهرشاد آغا.
آثار مهدعليا، گوهرشادآغا
چنان كه اشارت رفت، شخص مهدعليا گوهرشادآغا نيز به هنر و دانش پرورى مشتهر بود، پيوسته گروهى از ماهرترين مهندسين، استاد قوام الدين شيرازى معمار بوده است. از جمله آثار گوهرشادآغا:
1 ـ مسجد جامع مهد عليا گوهرشاد بيگم: در هرات است كه در غايت نزاهت و تكلف و نهايت عظمت ولطافت است وهر جمعه در آن مقام لازم احترام، جمعيت تمام دست مى دهد و به رفعت و وسعت مزين و محلّى است.
2 ـ مدرسه و خانقاه مهد عليا گوهرشادآغا: در هرات كه به حيله تكلف و به انواع زيب و زينت مُحلّى و آراسته و به وفور فسحت و كثرت متانت از اكثر بقاع اين بلده جنت صفات ممتاز و مستثنى است و در اين اوقات چهار نفر از علماى پسنديده صفات در آن بقعه فايض البركات به درس و افاده قيام مى نمايند و از موقوفاتش به حظى وافر محظوظ و بهره ور مى گردند. خواندمير نام چند تن از استادان برجسته اين مدرسه را ياد كرده است، از جمله: مولانا كمال الدين مسعود شروانى ، متوفى به سال 905 هـ.ق كه اعلم علماى خراسان و مدرس اين مدرسه بوده است و خواجه عبد الرحمن اوحد. آغاز احداث بناى اين مدرسه كم نظير يا بى نظير به وسيله گوهرشادآغا در سال 820 هـ.ق بوده است و در سال 841 يا 836 هـ.ق بناى آن به اتمام رسيده است و در كنار آن، كتابخانه و بيمارستان ومهمانسرا نيز احداث كرده است. اين مجموعه فرهنگى توسط گروهى از معماران برجسته به رياست استاد قوام الدين شيرازى معمار، ساخته شده است و خطاط مشهور، موسوم به جعفر جلال هروى ، خطوط كتيبه هاى آن را نوشته و استاد ميرك هروى ، آن ها را تذهيب و تزيين نموده است. در زير گنبد اين مدرسه، شوهر مهد عليا گوهرشادآغا و خودش و پسرش بايسنقر ميرزا مدفون گرديده اند.

3 ـ مسجد جامع گوهرشاد: در مشهد مقدس رضوى (ع) واقع شده است و يكى از مهمترين بناهاى دوران شاهرخ است كه در جنوب حرم مطهر(ع) قرار دارد. گوهرشادآغا اين مسجد را در سال 812 هـ.ق شروع به ساختن كرده است و به موجب تاريخى كه در كتيبه ايوان مقصوره و به خط پسر گوهرشادآغا ـ ميرزا بايسنقر ـ نوشته شده است اين بناى باشكوه در سال 812 هـ.ق به انجام رسيده است. لكن گويا چند سال پس از اين نيز كار ساختمان ادامه داشته است. اين مسجد در زمينى به مساحت 8798 متر مربع كه 6048 متر مربع آن زيربنا و 2750 مترمربع ديگر، مساحت صحن مسجد است، ساخته شده و داراى چهار ايوان و دو گل دسته و يك گنبد مى باشد، ايوان طرف قبله مسجد معروف به ايوان مقصوره است كه از بزرگترين ايوانهاى اين مسجد است با ارتفاع 25 ذرع با مقرنس كارى و كاشى معرق براق تزيين شده، اطراف محراب آن كتيبه اى از كاشى معرق به خط ثلث، نقر شده است، ارتفاع گنبد 41 ذرع و ارتفاع هر يك از دسته ها نيز 41 ذرع مى باشد، بر پيشانى ايوان مقصوره، كتيبه اى به خط ثلث جلى از بايسنقر پسر گوهرشادآغا است كه از شاهكارهاى هنر خطاطى به شمار مى رود، ديگر كتيبه ها به خط محمد رضا امامى است. اغلب كاشى كارى ها وتزيينات اين مسجد در سالهاى 1053 و 1087 و 1111 هـ.ق و پس از آن ، صورت پذيرفته است.
ساختمان مسجد گوهرشاد در مشهد رضوى (ع) زير نظر استاد قوام الدين شيرازى متوفى به سال 844 هـ.ق از مهندسين برجسته و نامور خراسان و هرات، ساخته شده است.
حافظ ابرو، متوفى به سال 833 هـ.ق در توصيف او مى گويد: استاد قوام الدين در صنعت طيّانى واحِد ما لَهُ ثانِيُّ.( طيان به معنى گل گر، صنعت گل كارى نوعى گچ برى ظريف بوده است كه در ساختمان ها به كار مى رفته است.)
قوام الدين شيرازى در بناى رصدخانه الغ بيگ در سمرقند دست داشته است. خواندمير گويد: (استاد قوام الدين معمار شيرازى قدوه مهندسان زمان و مرجع معماران دوران بود و از جمله آثار آن استاد نادره، كار در دارالسلطنه هرات [براى ] عمارات عالى جناب مهدعليا گوهرشادآغا، است. حكايت مشهور است و بر السنه و افواه مذكور كه نوبتى حضرت خاقان سعيد، به سبب عمارتى از استاد قوام الدين رنجيده، مدت يك سال او را رخصت درآمدن به بارگاه عالم پناه ارزانى نداشت، و چون استاد، در علوم نجوم نيز ماهر بود، تقويمى استخراج كرده بعد، از آن كه اجازت ملازمت يافت، آن را تقديم كرد...).
موقوفات جامع گوهرشاد
مهدعليا گوهرشادآغا پس از اتمام بناى مسجد گوهرشاد در مشهد مقدس در تاريخ نيمه رجب سال 829 هـ.ق رقباتى را وقف اين مسجد كرده است كه تفصيل آنها را نگارنده اين سطور در طرح تحقيقاتى خود نگاشته است.
توليت اين موقوفات را با اولاد واقفه (گوهرشادآغا) قرار داده بطنا بعد بطن، و در صورت انقراض اولاد واقفه با اولاد شريعت پناه على حميدى علوى مشهدى رضوى ، و در صورت انقراض اولاد ذكور و اناث علوى مزبور، توليت با يكى از صلحا سادات عظام مشهد باشد.
مصارف موقوفات بانو گوهرشاد آغا
1 ـ از مجموع درآمد رقبات، يك عشر، حق التوليه متولى .
2 ـ يك عشر ديگر براى كاركنان و ضابطان و عمال و معمار بقاع.
3 ـ مابقى درآمد صرف عمران و آبادى مسجد گوهرشاد گردد.
4 ـ مازاد درآمد بر ارباب وظايف كه در ذيل اشاره مى شود:
5 ـ وظيفه امام جماعت نمازهاى پنج گانه، ساليانه100/1 كپكى و 20 خروار گندم.
(كپك يا كبك نام فرزند تووا از خانان مقتدر فرغانه است كه بين سالهاى 1326 ـ 1318 ميلادى ماوراءالنهر را متصرف شد و براى خود دربارى ترتيب داد. او كسى بود از ميان خانان مغولى كه به نام خود سكه زد و با استفاده از سكه هاى ايرانى ، به نام خود سكه هاى يك درهمى (3/1 مثقالى ) و يك دينارى (شش درهمى ) زد و رواج يافت. اين سكه ها در زمان تيمور و جانشينانش به نام سكه هاى كپكى مشهور شد. زبدة التواريخ: 1ظ86.)
6 ـ وظيفه خطيب، ساليانه مبلغ 100 كپكى نقد و مقدار 10 خروار گندم.
7 ـ وظيفه مصدر ( مأمور انجام كار، گماشته) و وظيفه معرف خوش خوان كه روز جمعه و دوشنبه هر هفته يك جزو يا بيشتر قرآن بخوانند براى واقفه(؟) نقد كپكى و پنجاه خروار غله بالمناصفه. (معرف به معنى آن كه نزد قاضى و سلطان، مردمان را شناساند، يا آن كه در مهمانى ها و ماتمها، نام و شغل هر واردى را به آواز بلند به قصد تعريف گويد. در اين وقفنامه گويا مراد مسئول تبليغات روز جمعه و نمازجمعه و... باشد.؟)
8 ـ وظيفه حفاظ خوش خوان كه در روز جمعه و دوشنبه هر هفته يك جزو يا بيشتر قرآن بخوانند، ساليانه مبلغ 2100 كپكى و 50 خروار غلّه بالمناصفه.
9 ـ وظيفه موذنان، ساليانه نقد مبلغ 600 كپكى و 62 خروار غلّه بالمناصفه.
10 ـ وظيفه فراشان، ساليانه نقد مبلغ 1600 كپكى وبيست خروار گندم و جو.
در صورتى كه از درآمد رقبات موقوفه چيزى اضافه آمد با صلاحديد متولى ، به زوار حضرت رضا(ع) از صلحا واعراب مكه و مدينه و مسافران بدهند.
پس از تنظيم وقفنامه مهدعليا گوهرشادآغا گروهى از خيرخواهان بر اين مسجد بزرگ جهان تشيع املاكى را وقف كرده اند كه در كل تا تاريخ اول سال 1373 خورشيدى تعداد پانزده سند وقفى پديد آمده است، بدين شرح:
1 ـ وقفنامه جماعت بوژمهران در جمادى الثانى 1111 هـ. ق كه 34 واقف حدود 200 رقبه از زمين و باغ ميمى و مشجر و توتستان و دالستان مثمره وغيرمثمره و مجرى المياه وغيره را وقف اين مسجد كرده اند و توليت آن را با متولى جامع گوهرشاد قرار داده اند و يك عشر بعد از اخراجات لازمه را حق التوليه تعيين كرده اند تا عوايد حاصله از اين موقوفات صرف فرش و روشنايى مسجد جامع گوهرشاد بشود.
اين وقفنامه، اصل است و به صورت طومار مى باشد كه با خط نسخ و نستعليق زيبا نگارش يافته است. در كل شامل 338 سطر 5/15 سانتى مترى مى باشد. طول اين وقفنامه سه متر و شصت سانتى متر و عرض آن 24 سانتى متر.
سطر نخستين با طلا و عناوين با شنگرف، كاغذ سمرقندى ، لبه وقفنامه، تيماج قهوه اى .
برخى از لغات و اصطلاحات مندرج در اين وقفنامه
1 ـ بوژمهران: نام يكى از روستاهاى اطراف نيشابور است بخش قدمگاه، هشت كيلومترى شمال باخترى قدمگاه و چهار كيلومترى شمال راه عمومى نيشابورـمشهد.
2 ـ باغ گاه: محل باغ، محوطه اى كه نوعا محصور است و در آن اشجار مثمره و غيره، غرس و زراعت كنند.
3 ـ تخم افشان، تخم افكن: در هر هكتار زمين، مقدار ده من گندم، معادل سى (30) كيلوگرم بذر يا به اصطلاح محلى ، تخم گندم كاشته مى شود كه عرفا مساحت زمينهاى زراعى را بر اين مقياس تعيين مى كنند، مثلا: اگر ظرفيت زمينى بيست من = شصت كيلوگرم بذرافشان باشد، آن زمين دو هكتار يا بيست هزار متر مربع خواهد بود.
4 ـ توتستان: توت زار، اسم مركب است، يعنى جايى كه درختان توت در آن زياد باشد.
5 ـ جريب: واحد مساحت است، يك جريب: مساوى است با يك هكتار يا ده هزار متر مربع.
6 ـ چال بازه، (چل بزه) مسيل، يا مسير رودخانه بى آب را گويند.
7 ـ دالستان: يعنى جايى كه درختان بى ثمر در آن زياد غرس شده باشد. اين درختان بيشتر از خانواده سفيدار وچنار هستند.
8 ـ دالوار اِشن: نام درختى است از تيره سفيدار.
9 ـ عَربى دوز: يعنى دوزنده عربى كه نوعى از پاافزار است كه تمام پا را مى پوشاند و آن را اجلاف ولايت مى پوشند.
2 ـ در غرّه ماه رجب سال 1116 هـ.ق، حاج محمد رضا تاجر اردستانى ساكن مشهد مقدس، هشت شبانه روز آب از قنوات عليا وسفلاى قريه ى اسحاق آباد نيشابور را وقف مسجد گوهرشاد كرده است تا عوايد آن صرف روشنايى و فرش و تعميرات اين مسجد شود و توليت آن را با ناظر مسجد گوهرشاد در هر عصرى قرار داده است و يك عشر از درآمد آن را پس از مصارف لازم، حق التوليه قرار داده است، اين وقفنامه داراى سى وهفت مهر و تأييديه است كه متوليان يا علماى برجسته مشهد آن را تأييد كرده اند. اولين مهر مربوط به واقف است در سال 1116 هـ. ق و آخرين مهر از آن حاج ميرزا عسكرى ابن ميرزا هدايت الله ابن ميرزا محمد مهدى شهيد حسينى مشهدى متوفى به سال 1280 هـ. ق مى باشد.
3 ـ در روز دهم ماه صفر سال 1140 هـ. ق خواجه محمد اكبر ولد حاج محمد شفيع اسحاق آبادى و ورثه حاجى مير معين الدين، محمد جان ولد، محمد صالح كربلايى و محمدعلى ولد حاج محمد اسحاق آبادى ، در كل يازده طاق و يك دانگ از قنات اسحاق آباد عليا و سلفى و خان بازق را وقف كرده اند تا عوايد آن صرف روشنايى و بورياى مسجد حاج محمد صادق در قريه اسحاق آباد و باقى آن، به مصرف روشنايى و بوريا و ساير مصرف مسجد جامع مشهد برسد. حق التوليه، يك عشر و حق النظاره، نيم عشر است.
4 ـ در ذيقعده سال 1166 هـ.ق ، محمد ابراهيم بيكا مختارى بيات، ربع مزرعه دشديش، از بلوك اسحاق آباد نيشابور و شش هفتم از نصف مزرعه ى دولت آباد كلان، بلوك درب قاضى و يك طاق ونيم از مدار دوازده سهم آب قريه فوشنجان، بلوك مازول با اراضى وصحارى را وقف مى كند بر مسجد جامع گوهرشاد مشهد كه عوايد آن، صرف تعميير و روشنايى و وظيفه فراشان و بوريا و تطهير و تنظيف و ائمه جمعه و جماعت اين مسجد بشود. يك عشر از درآمد حاصله، از آن ناظر املاك مزبور است كه ارشد ائمه مسجد گوهرشاد است و به صيغه حق التوليه آن، يك عشر را اخذ و تصريف نمايد و اگر سالى از سال ها مازادى بر مخارج نام برده داشت، صرف صلحاى مستحقين شود، به اين صورت، از كل عوايد، يك عشر، حق ناظر و يك عشر از مابقى ، خرج مصالح مشهد، شهر نيشابور و بقيه خرج مسجد گوهرشاد شود.
5 ـ در ماه ربيع الثانى سال 1169 هـ.ق سيد ميرزا ومير محمد رضا ومير محمد ابول، نه قطعه باغات دالستان و محوطه هاى مزرعى در قريه ى ازغد، بلوك اردمه از بلوكات مشهد را وقف مسجد گوهرشاد كرده تا به مصرف تعميرات وروشنايى ومرمت و وظيفه حفاظ و غيره و طلاب علوم دينى شود. توليت با ناظر مسجد گوهرشاد. يك عشر، حق التوليه و يك عشر، حق النظاره.
6 ـ در تاريخ 29 محرم سال 1240 هـ.ق خالق وردى و شيرعلى شوريابى ، همگى مجرى المياه و مزرعه ميناآباد (ميركاكا) از بلوك تاغنكوه، بخش فديشه نيشابور را، بر مسجد گوهرشاد وقف كردند، تا از عوايد آن حصير و چراغ مسجد جامع و تعمير و ساير مصارف ضرورى شود. توليت با حاكم شرع.
7 ـ در تاريخ 1294 و 1300 هـ.ق ، عبد الكريم ناظر مستشار الملك سه چهارم از مزرعه گوندوك و نصف قنات و نيمى از مزرعه ى سياسك و دو باب دكان در بازار مشهد را بر مسجد گوهرشاد وقف كرده تا به مصرف روضه خوانى در مسجد گوهرشاد و ناهار خدمه اين مسجد برسد و توليت با ميرزا محمد پسر واقف و اولادش وحق التوليه يك عشر بعد از وضع مخارج لازمه مى باشد.
8 ـ در تاريخ 26 رمضان سال 1315 هـ.ق، حاج سيد عبد الله، متولى مسجد جامع گوهرشاد، يك ربع از يك باب دكان واقع در حاشيه خيابان عليا، نزديك كوچه چهارباغ را وقف مى كند، تا عوايد و درآمد ان، تلاوت قران نمايد و توليت آن، با اولاد واقف و پس از انقراض با متولى شرعى مسجد گوهرشاد باشد و حق التوليه، يك عشر است.
9 ـ و در تاريخ 26 رمضان سال 1315 هـ.ق ، همان حاج سيد عبدالله، متولى مسجد جامع گوهرشاد، حسب الوصايه عمه اش، همسر قوام التوليه، يك باب منزل واقع در كوچه زير نقارخانه را وقف روضه خوانى كرده و توليت با اولاد واقف و پس از انقراض با متولى مسجد گوهرشاد است و حق التوليه، يك پنجم از عوايد ملك مزبور است.
10 ـ در هيجدهم رمضان سال 1315 هـ.ق حاجيه آغا شاهزاده خانم، همسر حاج سيدعبدالله، متولى مسجد گوهرشاد و دختر سهام الملك، از جانب حاجيه بى بى شمس الحاجيه، همسر عطاءالله خان تيمورى ، يك باب دكان درحاشيه خيابان عليا، نزديك كوچه سياه آب پايين خيابان وقف مى كند، تا عوايد ان را صرف زيارت نجف و كربلا و مشهد و تلاوت قران بنمايند و توليت آن را با شوهرش كه متولى مسجد گوهرشاد بود و اولاد او قرار داده است و حق التوليه، يك پنجم است.
11 ـ در محرم سال 1322 هـ.ق خسرو ميرزا ملقب به برهان الملك، دو باب دكان در كوچه سياه آب پايين خيابان وقف مى كند، تا از عوايد آن در مسجد گوهرشاد و بعد از او هركس كه متولى جامع گوهرشاد باشد قرار داده وحق التوليه، يك عشر مى باشد.
12 ـ و در جمادى الاولى سال 1323 هـ.ق بانو امّى خانم، دختر آقا بهاءالدين ابردهى ، نصف از يك باغ ميمى و مشجر واقع در ابرده را وقف كرده است تا منافع ان صرف كليه مخارج مسجد گوهرشاد شود و توليت را با متولى مسجد مزبور در هر زمان قرار داده است.
13 ـ و در اول سال 1336 هـ.ق، ميرزا صدرالدين نجدالسلطنه، مزرعه شهر كهنه جلگه رخ، از توابع تربت حيدريه خراسان را وقف مى كند، تامنافع آن صرف مقبره واقف و روضه خوانى در مسجد گوهرشاد و خريد پوستين براى زوار امام رضا(ع) و فقرا و كتابخانه مسجد گوهرشاد شود. و يك عشر درآمد حاصله را به سه قسمت تقسيم مى كنند، دو قسمت سهم متولى و يك قسمت ديگر سهم ناظر است.
14 ـ و بالاخره در تاريخ 1373 هـ.ق، برابر با 1332 شمسى ، حاج سيد سعيد طباطبايى نائينى ، يك باب منزل در مشهد و يك قطعه باب باغ در ابرده سفلى و دو سهم از دروازه سهم مزرعه هاشم آباد تبادكان و پنج هزار جلد كتاب خطى و چاپى را وقف مى كند تا از درآمد حاصله صرف تلاوت قرآن و روضه خوانى در مسجد گوهرشاد زيارت حضرت رضا(ع) و خريد كتاب و صحافى و اصلاح كتاب شود و توليت آن را با متولى جامع گوهرشاد قرار داده است.
15 ـ نگارنده اين اسطور، وقفنامه اى را در پشت صفحه اول كتاب مكارم الكرائم، ترجمه مكارم الاخلاق طبرسى ،چاپ سنگى ، سال 1367 هـ.ق، برابر با 1327 خورشيدى ، ديدم كه اين كتاب به اهتمام مرحوم حاج سيد سعيد طباطبايى نائينى چاپ شده است.
گرچه، اين وقفنامه مربوط به مسجد گوهرشاد نيست، ولى ، چون از همان واقف مذكور در فوق است، در اين جا به ان اشاره مى كنم: حاج سيد سعيد طباطبايى نائينى در سال 1364 هـ.ق چهار دانگ از مزرعه جديدالاحداث سعيد اباد در نائين و يك باب منزل در محله گلبهار اصفهان و يك باب منزل در كوچه شيخ محمدتقى مشهد و يك دانگ از مزرعه هاشم آباد در دو فرسنگى مشهد و چهار طاق از مزرعه ى ده نار كاشان با كاروانسرا و قهوه خانه و قنات جعفرآباد را وقف كرده است بر ارحام فقير واقف و روضه خوانى و زيارت و نماز و روزه و توليت با واقف واولادش: نسلا بعد نسل قرار داده است.
نوشته دكتر محمود يزدى مطلق (فاضل)
برگرفته از فصلنامه فرهنگ خراسان/ شماره سوم و چهارم، پاييز و زمستان 1380


posted by 8:22 AM

Tuesday, December 11, 2007



چرا عده ای از مردم بجنورد و روستاهایی مثل گریوان با بچه هایشان به زبان فارسی گفتگو می کنند.

زبان و لهجه های خراسان شمالی

استان خراسان شمالی از استانهایی است که زبان و لهجه هازیادی در آن متداول است. مردم این خطه با پراکنش متفاوت با گویشهای :ترکی ؛فارسی ؛تاتی؛ بلوچی؛ کردی کرمانجی؛ ترکمنی؛ فارسی دری؛ و... سالیان سال با هم ارتباط داشته و دارند. شبیه این تفاوت گفتاری ؛تفاوتهایی در مذهب و فرهنگ اهالی نیز دیده می شود. فارغ از بعضی رفتارهای اختلاف انگیز با منشاءاستعماری ؛مردم این ناحیه از ایران ؛ بدون توجه به زبان ُ مذهب و فرهنگ در تعامل با یکدیگر بوده ؛ در داد و ستدها و حتی ازدواج؛ اقوام مختلف مشکلی وجود ندارد. با همه اینها از سالها پیش خطر انقراض بعضی گویشهااحساس می شده است. پدرم در باب این خطر می گفتند: غیر از دولت که مروج تنها زبان رسمی کشور است ؛ مردم هم به این مشکل دامن می زنند. آنها در خانواده با فرزندان خود حاضر نیستند به زبان مادری صحبت کنند.

دیدن تحقیق خوبی در یک وبلاگ (در منشاء کلمات ترکی قالي، گليم، گبه، جاجيم، ورني، ...... ترکهای خوراسان) مروج زبان و فرهنگ ترکی و خاطره گفته های پدر؛ موجب شد که دست به نگارش این پست بزنم ؛ بدون اینکه قصد تبلیغ یکی و یا تخریب دیگری را مدنظر داشته باشم ؛ این واقعیت تلخ آذارم می داده که چرا عده ای از مردم بجنورد و روستاهایی مثل گریوان به بهانه اینکه بچه هایشان در صورت تسلط بر زبان ترکی در مدرسه مشکل خواهند داشت ؛از ابتدا به زبان فارسی با آنها گفتگو می کنند. پر واضح است که در طول عمر؛ مردم این مناطق به هر دو زبان مسلط شده ؛ تکلم خواهندکرد ولی یک موضوع روانی پشت این قضیه است و آن از دست دادن اعتماد به نفس و خودباختگی در برابر فرهنگهای دیگر است. حال تصور بفرمایید همه یا اکثر خرده فرهنگهای جامعه ؛ گذشته خود را فراموش کرده ؛ مغلوب فرهنگهای دیگر شوند؛ چه پدیدار خواهد شد؟ آیا از فرهنگ ایرانی که شامل فرهنگ اقوام مختلف فارس ؛ ترک؛ کرد؛ بلوچ و...است چیزی باقی می ماند؟ در واقع آنان که باد می کارند طوفان درو خواهند کرد.

با این وصف توصیه ای هم به دوستان ترک و کرد و فارس و...می کنیم :برای حفظ فرهنگ خودی نیازی تاختن به دیگر فرهنگها نیست .


posted by 2:37 AM

Saturday, December 08, 2007



سال ٢٠٠٩، سال حاجي بكتاش ولي از تركان خراسان

مئهران باهارلي

از وئبلاگ افشار
http://xorasan.blogspot.com/

اين نوشته شامل چهار بخش است:

١-مقدمه
٢- شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي
٣-سنت شخصيت دزدي فارسي
٤- حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار





١-مقدمه

يونسكو، بدنبال اعلام سال ٢٠٠٧ به نام سال عارف نامي مولانا جلال الدين رومي (اصلا از تركان خراسان)، سال ٢٠٠٨ را به ‌نام ‌محمود كاشغري زبانشناس مشهور ترك (اصلا از تركان اويغورستان) نام‌گذاري كرده و درصدد است سال ٢٠٠٩ را نيز به‌ نام دو شخصيت ترك ديگر يعني حاج بكتاش ولي (اصلا از تركان خراسان) و كاتب چلبي (از تركان آسياي صغير) ثبت كند. قابل توجه است كه گنجاندن نام حاجي بكتاش ولي در اين ليست، بالذات از طرف يونسكو پيشنهاد شده است. (ديگر شخصيتها از طرف وزارت فرهنگ تركيه پيشنهاد گرده اند). پخش شدن خبر اعلام سال ٢٠٠٨ به عنوان سال حاجي بكتاش ولي، تب فارس كردن اين شخصيت ترك خراساني در ميان مقامات و نهادهاي جمهوري اسلامي را بناگهان بالا برده و حتي باعث حسادت و عصبيت برخي از آنها شده است. چنانچه بنا به اخبار، جمهوري اسلامي ايران در استقامت ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و دشمني با ملل تورك، خود را براي اعتراض رسمي به يونسكو آماده مي كند.

در همين رابطه شخصي بنام حسن سيدعرب عضو هيأت علمي دانشنامه‌ جهان اسلام در تهران، در مصاحبه اي گفته است كه حاج بكتاش ولي ايراني است. وي ادعا نموده كه در منابع متعددي به "مليت ايراني" حاج بكتاش ولي اشاره شده است. اين در حالي است كه بر خلاف ادعاي بي پايه اين عضو هئيت علمي فارس، در هيچ منبعي هرگز كوچكترين اشاره اي به "مليت" ايراني حاجي بكتاش نشده و نمي توانسته هم شده باشد. زيرا اساسا مليتي بنام ايراني وجود خارجي ندارد. تولد حاجي بكتاش كه مليت ترك دارد، در محلي كه امروز و بنا به دلائل بسيار تاريخي در داخل مرزهاي ايران قرار گرفته است و اكنون نيز ساكنان اصلي آن را تركان تشكيل مي دهند (خراسان شمالي)، نه دليلي بر "هويت ايراني" وي (به آن معني كه قانون اساسي جمهوري اسلامي و مجمع تشخيص مصلحت نظام تعريف مي كنند) و نه دليل بر "مليت ايراني" او و نه ناقض هويت و مليت ترك او است. ايران با اكثريت جمعيتي ترك، در گذشته از مراكز عمده سياسي و فرهنگي جهان ترك بوده است. سكونت تركان معاصر و يا جاي گرفتن محل تولد شخصيهاي تاريخي ترك در داخل مرزهاي سياسي ايران فعلي، نه ايجاد كننده "هويت ايراني"، "مليت ايراني" و مخصوصا "فارس" بودن براي آنهاست و نه نافي "مليت ترك" و "هويت ملي تركي" آنها.

مقامات فارس جمهوري اسلامي ايران در حالي ادعاي تعلق حاجي بكتاش ولي به خود را پيش مي رانند كه در ايران- بر خلاف تركيه كه هر ساله و صدها مقاله و تحقيق و نوشته در باره وي منتشر و دهها سمينار و كنگره و بزرگداشت و فستيوال در گراميداشت حاجي بكتاش وي برگزار مي شود و افزون بر آن انديشه و باورهاي وي در قالب شاخه بكتاشي مذهب علوي به طور بسياري زنده اي در ميان تركان و حيات سياسي تركيه حضور دارد. – در ايران نه تنها از طرف دولت تاكنون كوچكترين ذكر و گراميداشتي از اين شخصيت ترك نشده است، بلكه نه زبان تركي و نه فرقه هاي گوناگون مذهب علوي مانند بكتاشيگيري، كه دو ركن شخصيت تاريخي حاجي بكتاش را بوجود آورده اند، دو به رسميت شناخته نشده و در معرض تضيق و سركوب دولت ايران قرار دارند. به عبارت ديگر دولت ايران در حالي ادعاي تصاحب حاجي بكتاش ولي و تراشيدن هويتي جلعي براي وي را مي كند كه تاكنون صرفا براي نفي شخصيت و هويت اصلي تركي و علوي وي تلاش كرده است.

٢-شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي



ايلقيت ايلقيت اسه¬ ن يئل حاجي بكتاش!!Ilqıt ılqıt əsən yel Hacı Bəktaş
(اي نسيم نرم نرمك وزان، اي حاجي بكتاش!!)

گئجه گوندوز خيالينا يانارامGecə gündüz xəyalına yanaram
بير گئجه رؤياما گير، حاجي بكتاش!Bir gecə röyama gir, Hacı Bəktaş
گوناهكارام، گوناهيمدان بئزارامGünahkaram, günahımdan bezaram
اؤزوم دارا چكديم، سور، حاجي بكتاش!Özüm dara çəkdim, Hacı Bəktaş

ياندي بو غريب قول، نه¬دير چاراسي؟Yandı bu qərib qul, nədir çarası
يينه تازالاندي اوره¬ك ياراسيYinə təzələndi ürək yarası
اونولماز دردلره درمان اولاسيOnulmaz dərdlərə dərman olası
بو سنين بدنين، سار، حاجي بكتاش!Bu sənin bədənin, Hacı Bəktaş

درديمين درماني، يارامين اوجوDərdimin dərmanı, yaramın ucu
دؤرد گوروه مووجوددور گوروه-ي ناجيDörd gürüh movcuddur gürüh-i nacı
بئلينده كمري، باشيندا تاجيBelində kəməri, başında tacı
اوزوندن آخير نور، حاجي بكتاش!Üzündən axır nur, Hacı Bəktaş

صاديقلارين صيدقي، عاشيغين رنجي Sadıqların sidqi, aşığın rənci
پيرلرين پيريسين، گنجلرين گنجيPirlərin pirisin, gənclərin gənci
هم دريا، هم صدف، هم دورر، هم اينجيHəm dərya, həm sədəf, həm dürr, həm inci
هم عوممان، هم ايرماق، گؤل٬ حاجي بكتاش!Həm umman, həm ırmaq, gəl Hacı Bəktaş

گاهي بولود اولوب گؤيه آغارسينGahi bulud olub göyə ağarsın
گاهي ياغمير اولوب يئره ياغارسينGahi yağmur olub yerə yağarsın
آي ميسين، گون موسون، قاندان دوغارسين؟Aymısın, günmüsün, qandan doğarsın
ايلقيت ايلقيت اسه¬ن يئل٬ حاجي بكتاش!Ilqıt ılqıt əsən yel, Hacı Bəktaş

آرينين ياپديغي بالا بنزه¬رسينArının yapdığı bala bənzərsin
شو غوربت ائللرده كؤنلوم ايله¬رسينŞu qurbət ellərdə könlüm eylərsin
بند ائديب ده، ايقرارينا باغلارسينBən edib də, iqrarına bağlarsın
ساييلين ساتديغي قول، حاجي بكتاش!Sayilin satdığı qul, Hacı Bəktaş

درديمند ختايي، ائيله¬ر نييازيDərdimənd Xətayi, eylər niyazi
اولو پير، قاتاردان آييرما بيزي!Ulu pir, qatardan ayırma bizi
بو محشر گونودور، ايسته¬ريز سيزيBu məhşər günüdür, istəriz sizi
محمد اؤنونده جار، حاجي بكتاش!Məhəmməd önündə car, Hacı Bəktaş



٣- سنت شخصيت دزدي فارسي

اخيرا مقامات فارس و نهادهاي جمهوري اسلامي به همراهي قوميتگرايان فارس و نژاددوستان آريائي غير دولتي، به سنت شخصيت دزدي از تركان شتاب بسيار داده اند. چنانچه پس از صفي الدين اورموي و عبدالقادر مراغي و فارابي، در ماههاي اخير نيز سراسيمه كارناوال ايراني نماياندن شمس تبريزي و مولانا جلال الدين رومي را به راه انداخته اند. اين شخصيت دزدان، شمس تبريزي را به خاطر قرار داشتن آزربايجان جنوبي در داخل مرزهاي سياسي امروز ايران و مولانا را به خاطر فارسي سرائي اش مجبور به داشتن "مليت ايراني" مي دانند. از نظر اين دسته از مقامات نژادپرست و نهادهاي ترك ستيز و عرب ستيز جمهوري اسلامي، هر آنكس كه در طول تاريخ در هرجائي كه حاليه در مرزهاي فعلي ايران قرار دارد متولد شده باشد-حتي اگر آشكارا فارس نبوده باشد-، و يا در خارج مرزهاي ايران متولد اما به فارسي، زبان ادبي قرون وسطي در منطقه، نگاشته باشد-حتي اگر آشكارا فارس نبوده باشد- ايراني است. و از آنجائيكه از نظر اين مقامات و دسته جات، هر آنكس كه "ايراني" باشد، لاجرم داراي "هويت ايراني" –آنگونه كه مجمع تشخيص مصلحت نظام و قانون اساسي جمهوري اسلامي تعريف كرده است مي باشد، و نيز از آنجائيكه اين "هويت ايراني" اختراع نظام و مجمع، با نوعي چشم بندي و شعبده بازي، مساوي با "مليت ايراني"، و "مليت ايراني" نيز پس از چيدن كلي صغرا و كبرا حكما مساوي با "فارس بودن" است، به طور اتوماتيك و البته طبيعي، تمام مشاهير تاريخي و معاصر تركان آزربايجان و همچنين تركان فارسي سراي غير ايراني سراسر جهان ترك در گذشته و حال، بلكه همه مفاخر و مشاهير جهان اسلام از چين و آسياي ميانه تا فققاز و آسياي صغير و شمال آفريقا، مفتخر به داشتن "هويت ايراني" و ملقب به صفت "فارس بودن" مي شوند.

"پرشيا" ويا "فارسستان" تنها يكي از مناطق ملي ايران، و فارس ها ويا پرشين ها تنها يكي از ملل ساكن در ايران بشمار مي روند. فارسستان (پرشيا) و فارس (پرشين) غير از آزربايجان و ترك است. خلط اين واحدهاي ملي و قومي مجاور اما مجزا و كاملا متشخص، علاوه بر اشكالات اپيستومولوژيك؛ گمراه نمودن اذهان، تجاوز به حق دستيابي به اطلاعات درست و سعي در ايجاد تصويري غير واقعي از خلقها و فرهنگهاي ايشان و سهم هر كدام در فرهنگ و تمدن ايراني، اسلامي و جهاني مي باشد. و اين همه متاسفانه جوهر سياست و پروژه فارس سازي دولتي در ايران است. مجريان اين ايدئولوژي از فرهنگ و زبان، لغات و تاريخ، خاندانها و سلسله ها و مشاهير تاريخي و علمي و ديني و ورزشي و هنري، فلسفه، عرفان، تصوف و افسانه ها و فولكلور، آداب و رسوم و نامها، آشپزي، قاليبافي و عشاير و موسيقي و رقص و آواز و سماع و تئاتر و باله و سينما ، خطاطي، معماري و ديگر هنرها....ي توركي ر آنچه را كه مغاير با پروژه فارسسازي خويش مي يابند ناديده گرفته و يا نابود ميكنند و آنچه را كه مفيد مي انگارند با تحريف و دگرگونه ساختن تحت نام فرهنگ "فارسي-پرشين" و "فارسستان-پرشيا" به مردم ايران و جهان عرضه مينمايند.

نامگذاري و ذكر مشاهير منسوب به ملل ايراني غير فارس و مخصوصا تركهاي آذربايجاني با صفت فارس (پرشين) و حتي ايراني صرف و بدون اشاره به منسوبيت و تعلق ملي ترك-آزربايجاني آنها نيز در راستاي سياست فرهنگ كشي-فرهنگ دزدي، افسانه سازي تاريخي و هويت تراشي بزه كارانه براي خلق فارس است كه در طول قرن بيستم در ايران اعمال شده و هدف آن نابودي تمام ميراث فرهنگي، داده هاي شعوري، حافظه تاريخي، هويت ملي و مظاهراحساسي گروههاي ملي غيرفارس اين كشور است. اينگونه مفاخر سازي هاي غير اخلاقي كه علاوه بر تمايلات راسيستي و استعماري شديد، شبهه فقر فرهنگي خلق فارس و كوششي نادرست به جبران آن از سوي دولت و نخبگان فارس را القا ميكند، در وحله نخست بي احترامي به خود "خلق فارس" و فرهنگ غني "فارسستان" است. اين سياست و گرايشها كه جدا از تاثير متقابل و اندركنش فرهنگها و اختلاط مدنيتها در شرايط آزاد و مساوي است چيزي جز فرهنگ دزدي دولتي و نابود ساختن گروههاي قومي-ملي و فارس سازي تدريجي گروههاي ملي غيرفارس ايران نيست.

قوميتگرائي فارسي و ايدئولوژي رسمي دولت ايران، همواره و به انحا مختلف، از جمله چاپ كتب و تبليغات روزنامه اي و برپائي سمينارها و همايشهاي دولتي و برنامه هاي تلويزيوني و ... هويت توركي، غيرفارسي و غيرايراني (به معني هويت ملي) شخصيتهاي تورك را نفي كرده و عمدتا به بهانه آنكه در قرون وسطي فارسي مدتي نقش زبان ادبي منطقه را داشته به تراشيدن هويت ايران زميني-فارسي براي آنها دست يازيده است. بسياري از نامداران تاريخي تورك، اما فارس نشان داده شده به ايرانيان و جهانيان مانند فارابي، مولوي، نظامي، خاقاني، صفي الدين اورموي، عبدالقادر مراغي، شمس تبريزي، صائب تبريزي، شهاب الدين سهرودي، عين القضات، محمود شبستري، طاهره قره العين، سيد جمال الدين اسدآبادي، آخوندزاده، دكتر مصدق، پروين اعتصامي، كلنل پسيان، ستارخان، محسن هشترودي، صمد بهرنگي، غلامحسين ساعدي، حاج قربان سليماني و سلاطين هزار سال اخير ايران از نادرشاه و شاه اسماعيل و آغامحمد خان و احمدشاه قاجار و هزاران نمونه ديگر از اين زمره اند. در قاموس قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، ايرانيت مساوي با فارسيت و زبان فارسي ركن هويت ملي ايرانيان است، اين روش به معني فارسي نشان دادن ميراث فرهنگي و شخصيتهاي تاريخي ملل غيرفارس در ايران و به عبارت ديگر فرهنگ دزدي رسمي و آشكار است.

در اجراي اين فرهنگ كشي تدريجي با تاسف، بسياري از انديشمندان، هنرمندان، صاحبان قلم و سياسيون ترك ايراني حتي داوطلبانه نقش عمده اي بازي نموده اند. از سوي ديگر حركت دموكراتيك ملي گروههاي ملي غيرفارس ايران و بويژه خلق ترك هرگز اولويت كافي به تاريخ نگاري، چهره سازي در عرصه هاي فرهنگ و هنر و اجتماع و مقاومت در برابر غضب آنها نداده است. مدتهاست كه به جريان مشاهير دزدي در منطقه، علاوه بر فارسان، كردان نيز وارد شده اند. اخيرا اكراد همسايه نيز با تاسي از فارسان به مشاهيرربائي گسترده از تركان دست مي زنند. مثلا در كتب كردي از صفي الدين اورموي موسيقيدان ترك و آزربايجاني بنام موسيقيداني كرد نام برده مي شود.

٤-حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار

"حاجي بكتاش ولي نيشابوري" (١٢٧٠-١٢٠٩) داعي باطني، قديس، فيلسوف، ولي و انسانگراي بزرگ، از توركان نيشابور خراسان است. طريقت علوي (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به حاجي بكتاش بوده و در اطراف شخصيت وي تشكل پيدا كرده است. "خونكار حاجي بكتاش" از نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركي در آسياي صغير است. به باور تركان علوي (قزلباش و بكتاشي)، "حاجي بكتاش ولي" و "شاه اسماعيل ختايي" دو پير-رهبر تركي ميباشند كه در راه تاسيس اتحاد تركان اوغوز غربي مجاهدت نموده اند. "حاجي بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند. "حاجي بكتاش" با دو شخصيت تاريخساز ترك آزربايجاني ديگر در آسياي صغير، "اخي ائورن خويي" (متوفي به سال 1260) و "بابا الياس خراساني" (متوفي در نيمه دوم قرن سيزده ميلادي) نيز ملاقات نموده است.

از جمله برخوردهاي "مولانا جلال الدين رومي" با جريانات آزربايجاني، ديدار و تماس وي با "حاجي بكتاش ولي خراساني" است. اين هم از ولايت نامه كه شرح حال "حاجي بكتاش" را باز ميگويد و هم از مناقب العارفين كه ترجمه حال "مولانا" را ميدهد به سهولت بدست مي آيد. "مولانا" و "حاجي بكتاش" هر دو ترك خراساني بوده ("مولانا" از بلخ، "حاجي بكتاش" از نيشابور) و هر دو طريقت مولويه و بكتاشيه كه پس از وفات ايشان و بنام ايشان در آسياي صغير پديدار شده، در اطراف تركيت و خراسانيت تشكل پيدا نموده است. نيز هر دو در اتمسفر فرهنگي همساني تربيت شده، در تاريخ كمابيش يكساني به آسياي صغير– آناتولي مهاجرت نموده و هر دو انسان را به عنوان پديده اي مقدس پذيرفته و آنرا با كلام و اشعار خويش تقديس نموده اند. از اشعار منسوب به "حاجي بكتاش ولي خراساني" است:


ايسسيليك اوددادير، ساجدا دئييلديرİssilik oddadır, sacda deyildir
درويشليك خيرقه¬ده، تاجدا دئيلديرDərvişlik xirqədə, tacda deyildir
هر نه آختاريرسان، اينساندا آرا!Hər nə axtarırsan, insanda ara
قودوس´دا، مككه´ده، حاج´دا دئييلدير!!Qudus’da, Məkkə’də, Hac’da deyildir


"مولانا" عالمي بزرگ، حكيمي انديشمند، شاعري داهي و شوريده است. مردمي بودن وي ناشي از انديشه هاي انساني فراديني وي است. در ديگر سو "حاجي بكتاش" -بنا به ترجمه ي نثري و شعري مقالات وي كه اصل آن عربي است و به زمان ما نرسيده است- شيخي بالغ و جا افتاده است. سبب رغبت مردم به "حاجي بكتاش" و سپس گسترش بكتاشيه در ميان خلق ترك، ناشي از سادگي آموزه هاي وي است. "مولانا" داراي قابليت وفق دادن عقايد باطني با مراسم ظاهري است. در حاليكه آنگونه كه از مقالات و نيز از مناقبي كه در سنت مولويه و بكتاشيه موجود است، "حاجي بكتاش" باطني اي تمام عيار بوده است.

باني حقيقي "طريقت بكتاشيه" امروزي، ولي –پير ترك آزربايجاني، "آبدال موسي" [۴] اهل خوي آزربايجان است. اين طريقت بعدها با جذب شدن در مذهب – دين آزربايجاني "حروفيه"، كه پايه گذار-پيغامبر آن آزربايجاني ديگري بنام "فضل الله نعيمي تبريزي استرآبادي" است، به يكي از سكتهاي اساسي مذهب علوي (غلات شيعه) معاصر تبديل شده است. [٥]"فضل الله" به جرم ديگرانديشي و الحاد به وضع فجيعي به قتل رسيده و طرفدارانش در آزربايجان و ايران قتل عام شده اند.

همچنين امروزه در "طريقت مولويه" در مقابل شاخه اصلي مولويه كه "ولديليك" ناميده ميشود، شاخه اي فرعي مشهور به "شمسيليك" و منسوب به "شمس تبريزي" وجود دارد. "شمس تبريزي" كه مدتي در شهر ارزروم [۶]در ناحيه آزربايجاني تركيه امروزي به آموزگاري مشغول بوده، منسوب به طريقت پيش علوي (غلات شيعه) ملامتي-قلندري-حيدري است. عمده اين طريقت بعدها در زمره جريان آبدالان در سه شاخه امروزي مذهب علوي (غلات شيعه) يعني قزلباشي، بكتاشي و مولوي مستحيل شده است.

آبدالان روم (اوروم آبداللاري) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركي آسياي صغير و جنوب غربي اروپا زده اند، عمدتا درويشان و غازيان توركمان- تورك آزربايجاني (آزربايجاني و خراساني) بودند كه در قرون 11-13 از آزربايجان و خراسان با نام "خراسان ارنلري" و "خويلولار" و... به آناتولي روي آورده اند. اين توركمانان (تركان آزربايجاني) كه از پيشگامانشان "ساري سالتوق" (از خراسان)، "بابا الياس" (از خراسان)، "آبدال موسي" (از خوي)، "گئييكلي بابا" (از خوي)، "شيخ بوزاغي" (از مرند)، "حاجي بكتاش" (از خراسان) ، اخي ائوره ن (از خوي) و .... اند در فتح ممالك بيزانس در آناتولي و بالكان بدست تركان و گسترش اسلام در اين نواحي پيشگام بوده و اشتراك داشته اند. در برخي از روايات تركي چنين گفته ميشود (به اختصار): "پس از مدتي بيگهاي قايي دريافتند كه دولت سلاطين سلجوق در آناتولي دولت سايه اي بيش نيست. انجمن كرده و به اوتمان غازي (عثمان غازي) چنين گفتند: تو از نسل قايي خان هستي، قايي خان از بيگهاي اوغوز است. بنا وصيت گون خان، طبق سنن اوغوزي مقام خاني (خاقاني) ميبايست كه در نسل قايي ادامه يابد. تو شايسته خاني هستي، تو را خان بشناسيم. در كنگره پير اخيان، اخي ائوره ن، پير بكتاشيان حاجي بكتاش ولي و پدر زن عثمان غازي شيخ ادبالي نيز حضور داشتند. بيگهاي اوغوز در حضور عثمان غازي سوگند خوردند و به شرفش قدحهاي پر از قيميز (شراب ملي تورك) بلند كرده و فرياد كشيدند: آب حيات، صحت، عافيت و پادشاهيت مبارك باد! حاجي بكتاش ولي سرپوش نمدين خراساني را بر سر عثمان غازي نهاد و اخي ائوره ن شمشير بر كمر او بست. سپس فرمان سلجوق خوانده شد، در مقابل اوتاغ (اطاق) نه توغ (طوق) برافراشته شد. همه اين مراسم طبق رسومات اوغوزي انجام گرفت و بدين صورت عثمان غازي بنيادگذار دولت عثماني گشت...."

اين زمره غلات ترك بعدها در مذهب غالي-باطني علوي قزلباشي مستحيل شده و تمام آبدالان نيز به حركت رنسانس تركي قزلباش صفوي پيوسته اند. خروج "شاه اسماعيل" از جنگلهاي گيلان و حركت وي به سوي اردبيل و از آنجا به ارزينجان [۷] براي تشكيل اولين قورولتاي توركمان [۸] به توصيه "دده آبدال بيگ" (از طائفه تركان ذولقدر-دولقادار) از خواص مريدان "حيدر" بوده است. "مولانا" نيز خود را از آبدالان شمرده است. "شاه اسماعيل" نيز ميگويد:


ختايي´يه م، بير حالام Xətayi’yəm, bir halam
اليف اوستونده دالامƏlif üstündə dalam
صوفييه م طريقتدهSufiyəm Təriqətdə
حقيقتده آبدالامHəqiqətdə Abdalam


امروزه بخشي از علويان (علي اللهيان ترك-قزلباشان غالي) آزربايجان در محور اورميه-سلماس-خوي[۹] -قاراعين-ماكو همچنان "آبدال بيگ"ها ناميده ميشوند (كه به خطا به شكل "اهل حق" نيز ذكر ميگردند. اهل حق ميبايست منحصرا در باره علويان منسوب به اقوام ايراني مثل كردها و لرها بكار برده شود، نه در مورد گروههاي علوي تركي و عربي و غيره).

شاخه فرعي شمسيليك مولويه كه فوقا ذكر شد، در اصل ادامه جريان آبدالان مذكور ميباشد كه با بكتاشيه و مولويه امتزاج كرده است. اين گروه آشكارا غالي ترك باطني (علوي)، داراي كتابي بنام "ديوان صغير"اند كه حاوي اشعاري منتسب به "مولانا" كه برخي نيز به تركي است ميباشد [۱۰].

جريان اخوت كه "اخي ترك حسام الدين چلبي" نيز بدان منسوب است، بعدها اساسا در مذهب علوي (سكتهاي قزلباشيه و نيز بكتاشيه) استحاله يافته بخشهاي مسلح آن (غازيان و آلپ ارنلر) به تشكيلات نظامي عثماني "يئني چئري" و حركت "قزلباش" تركان صفوي پيوسته است. بعدها زمره اخيان همراه با باجيان و غازيان و آبدالان همگي در ميان نخستين گروههاي پيوسته به قزلباشان بوده اند. غازيان به همراه آلپ ارنلر شاخه "سيفي" ويا مسلح "اهل فتوت" (اخيان) را تشكيل ميداده اند. قزلباشان خود بيشتر تركان پيرو آيين فتوت بوده اند [۱۱].

بكتاشيه كه پيشتر مذهب-دين آزربايجاني حروفيه را در خود جذب كرده بود، زماني در آزربايجان نيز شايع بوده است. با تاسيس و پيدايش مذهب قزلباشي توسط "شاه اسماعيل ختايي"، عمده بكتاشيان آزربايجان و ديگر تركهاي ايران جذب اين حركت شده اند. اينها همان گروه تركان قزلباش علوي (غلات شيعه ترك) ميباشند كه امروزه در ايران و آزربايجان يكي از نامهاي عموميشان (به خطا) اهل حق ميباشد. امروزه پيروان اين طريقت علوي تركي خراساني-آزربايجاني-آناتوليايي در خاورميانه و اروپا از عراق و تركيه تا آلباني و بوسني پخش شده اند. همه ساله در كشور تركيه به تاريخ ١٥-١٨ آگوست، در سولوجا قارا هؤيوك، نئوشهير، مراسم-فستيوال عظيمي بنام "حاجي بكتاش شنليكلري" برگزار ميشود.

گراميداشت اين شخصيت بزرگ معنوي و فرهنگي ترك و خدمات بيمانند وي به زبان و ادب تركي در وطن خويش ايران، از سوي ادبا و فرهنگيان ترك، مراكز و انجمنهاي ادبي فرهنگي تركي در سراسر كشور بخصوص تركهاي خراسان و مقامات اين خطه، (كه به تعبيري زايشگاه زبان و فرهنگ و باورهاي اعتقادي تمام تركهاي ايران، آزربايجان و تركيه ميباشند) بيشك اقدامي گرچه اهمال شده، ولي بسيار مقبول شمرده خواهد شد. بسيار و بجا خواهد بود كه هنرمندان و خادمين فرهنگي و ادبي تركهاي ايران، بويژه تركهاي خراسان و آزربايجان، حتي دولتين ايران و آزربايجان، براي گراميداشت حاجي بكتاش و يادبود خدمت وي به زبان، ادبيات و فرهنگ تركي، آزربايجان و ايران، همه ساله مراسم يادبودي برگزار ويا حتي مجتمع-انجمني در شهر نيشابور بنام وي تاسيس نمايند. برپا ساختن تنديس وي در نيشابور نيز ميتواند انديشيده شود.

---------------------------------
[۱]- موسس جريان پيش علوي اخوت-فتوت (از غلات شيعه) در آناتولي يعني تشكيلات "اخيان روم" (برادران-قارداشلار) انديشمند آزربايجاني "شيخ نصيرالدين محمود خويي" است. وي كه ملقب به "اخي ائوره ن" است اهل شهر خوي آزربايجان ميباشد كه در عصر سلاجقه روم به آسياي صغير مهاجرت نموده است. همسر وي "فاطما باجي" نيز موسس تشكيلات "باجيان روم" (خواهران) در اين ديار است. علاوه بر "شمس تبريزي" كه با اخيان –اهل فتوت در پيوند بوده است، خود "مولانا" نيز در مثنوي كرارا فتيان را مخاطب قرار داده است. نام اخيان و شخص "اخي ائوره ن خويي" همچنين در ماجراي شهادت "شمس الدين تبريزي" نيز به ميان كشيده شده است. امروزه به پاس "اخي ائوره ن خويي" و تشكيلات صنفي اخيليك همه ساله در كشور تركيه مراسمي بنام "اخيليك كولتور هفته سي و اصناف بايرامي" در شهر قيرشهير به تاريخ ١٣-٨ اكتبر برگزار ميشود.

[۲] - بسياري از بنيانهاي فرهنگ تركي-آزربايجاني بلاواسطه در ارتباط با خراسانند. تاريخ تركي ادبي در ايران، آزربايجان و تركيه، با اشعار شعراي خراسان آغاز ميشود. نخستين محصولات ادبي تركي آزربايجاني و تركي تركيه نيز توسط تركهاي خراسان كه به غرب مهاجرت كرده بودند آفريده شده است. چنانكه موسس زبان شعري تركي آزربايجاني، صوفي حروفي "حسن اوغلو اسفرايني" (قرن 14) و موسس زبان شعري تركي آناتولي "خواجه دخاني" هر دو از تركان خراسان بوده و در آنجا ظرافت و زيباييهاي زبان تركي را آموخته اند. در ايران خراسان همچنين (در خارج از آزربايجان) در دوران معاصر پيشگام تدريس زبان تركي در مدارس بوده است. ياد آوري ميشود بزرگترين استاد-بخشي موسيقي مردمي ترك، فارابي زمان "حاج قربان سليماني" نيز از تركان خراسان است.

[۳] - حرارت در آتش است، نه در ساج
درويشي نه با خرقه ميسر است نه با تاج.
به دنبال هر چه هستي، آنرا در انسان جستجو كن،
كه در قدس، در مكه و حج نتواني بدست آوردش.

[۴]- آبدال موسي خويلو" عارفي است كه از سوي علويان (تركان غلات شيعي) قزلباش و بكتاشي محترم شمرده شده حتي تقديس ميشود. وي كه بنا به روايتي نوه پسر عموي "حاجي بكتاش ولي" بنام "حيدر آتا" ميباشد، در فتح بورسا پايتخت بعدي آل عثمان شركت داشته و در تاسيس تشكيلات نظامي عثماني يئني چئري (يني چري) نيز نقشي اساسي ايفا نموده است. از او اثري بنام "نصيحت نامه" در دست است. مزار وي در تككه كؤي شهر بورسا است. همه ساله در تركيه فستيوالي به نام "آبدال موسي شنليكلري" و به گراميداشت اين شخصيت آزربايجاني در آلمالي، تككه كؤي، آنتاليا به تاريخ ١٠- ٩ ژوئن برگزار ميشود.

[۵] - بسياري از مشاهير ترك و آزربايجاني از جمله نخستين شاعر تركي سراي ايران و آزربايجان "حسن اوغلوي اسفرايني"، نيز "عمادالدين نسيمي شيرواني" از اعاظم ادبيات جهان ترك -كه در حلب به جرم ارتداد و دگرانديشي به وضع فجيعي به قتل رسيده است- ، همچنين جهان شاه قاراقويونلو حقيقي كه از اعاظم ادبيات ترك شمرده مي شود، از حروفيان و "محمد فضولي بغدادي" -كه شكسپير ادبيات دنياي تركي خوانده شده است- منسوب به بكتاشيان بوده اند.

[۶]- ارزروم: شهري در ناحيه معروف به آزربايجان تركيه است. اين ناحيه كه در شرق تركيه قرار دارد در تاريخ زبان و فرهنگ تركي بويژه آزربايجان از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. "ارزروملو مصطفي ضرير" از پركارترين شعرا و نخستين نثرنويسان تركي آزربايجاني قرن سيزده-چهاردهم ميلادي متولد ارزروم ميباشد. محل وقوع و آفرينش داستانهاي "دده قورقود" كه از شاهكارهاي ادبي و فولكلوريك جهاني بشمار ميآيد و نيز داستان حماسي - عشقي "كوراوغلو" كه محصول تركهاي قزلباش (علوي-غلات شيعه) ميباشد هم عمدتا اين ناحيه است. بسياري از ايلات و شخصيتهاي بنيانگذار دولتهاي تركهاي آزربايجاني مانند قاراقويونلو و آغ قويونلو اصلا منسوب به تركان آزربايجاني (توركمان) اين نواحي بوده اند. (با اينهمه طوائف بنيانگذار سه دولت تركي بعدي حاكم بر ايران يعني صفوي، افشار و قاجار نه از تركيه شرقي، بلكه اصلا از قزلباشان تركيه مركزي و سوريه شمالي بوده اند). اين ناحيه پس از شكست قزلباشان در كارزار چالدران ضميمه خاك عثماني شده است. دول تركي حاكم بر ايران مانند قاجارها كه خود از تركان قزلباش تركيه مركزي اند هميشه در اين شهر آزربايجاني داراي نمايندگي ديپلماتيك بوده اند.

[۷] - ارزينجان: شهري در ساحه آزربايجاني تركيه است كه به زمان مولوي تحت حاكميت "فخرالدين بهرام شاه" از خاندان ترك منگيجيك بود. در بعضي منابع تاريخي مانند مجمع البلدان (ياقوت حموي، جغرافيانويس روم تبار عرب، 1266) شهر ارزينجان حد غربي آزربايجان شمرده ميشود: "حد آزربايجان من بردعه مشرقا، الي ارزينجان مغربا": حد آزربايجان از بردعه در مشرق كشيده ميشود تا ارزينجان در مغرب. امروزه نيز در برخي منابع تركيه اي و غير آن به اين بخش، آزربايجان تركيه ويا آزربايجان غربي گفته ميشود. خانواده "مولانا" به روايتي يك تا سه سال در اين شهر آزربايجاني اقامت نموده اند.

[۸] - دومين قورولتاي توركمان به سركردگي "شاه اسماعيل صفوي" در شهر "سيواس" منعقد شده است. اين شهر در تاريخ تركي آزربايجاني از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. بنيانگذار شعر تصوفي در ادبيات ديواني تركي آزربايجاني و نيز تركي استانبولي "قاضي برهان الدين" در شهر سيواس دولتي مستقل به نام خويش تاسيس كرده بود. دولت وي نمونه اولين دولتهاي تركان آزربايجاني در آسياي صغير و در خارج خاك آزربايجان است. "قاضي برهان الدين" كه منسوب به طائفه سالور بوده در جنگ با آغ قويونلوها، ديگر دولت تركي آزربايجاني كشته شده است. همچنين "پير سلطان آبدال" از بزرگترين شاعران مردمي و از قهرمانان اسطوره اي خلق تركيه - اصلا از شهر "خوي" آزربايجان جنوبي- نيز متولد روستاي باناز "سيواس" فوق الذكر بوده است. امروزه همه ساله در كشور تركيه مراسم و فستيوال عظيمي در بزرگداشت "پير سلطان آبدال" اين عاشق-شورشگر ترك آزربايجاني الاصل بنام "پير سولطان آبدال شنليكلري" در سيواس، ييلديز ائلي، باناز كؤيو و به تاريخ ١٣-١٢ ژوئن برگزار ميشود.

[۹] - خوي: از اولين شهرهاي تركي شده آزربايجان است و بدين سبب در متون تاريخي سلجوقي بنام تركستان ايران ناميده شده است. "حمدالله مستوفي" در نزهت القلوب در باره خوي ميگويد: مردمش سفيد چهره و ختاي نژاد و خوب صورتند و بدين سبب خوي را تركستان ايران خوانند. خوي علاوه بر آزربايجان در تاريخ تركيه نيز از اهميت استثنائي برخوردار است. بسياري از جريانات فكري و فرهنگي تاريخي كه مهر خود را در شكل گيري هويت ملي خلق ترك (تركيه) زده اند بلاواسطه با نام شهر خوي پيوسته اند. اين شهر پايگاه ارتشهاي تركي براي تهاجم به بيزانس و فتح آسياي صغير توسط تركان بوده است. "آلب ارسلان" در سال 1701 خوي را مركز تجمع سپاهيان ترك براي حمله به بيزانس-روم (تركيه امروزي) قرار داده بود. موسس طريقت بكتاشي "آبدال موسي" و باني جريان اخوت در آسياي صغير "اخي ائوره ن" هر دو از شهر آزربايجان خوي برخاسته اند. "پير سلطان آبدال" شاعر و قهرمان خلقي-ملي تركيه، "جهانشاه قاراقويونلو" شاه زنديق -شاعر علوي قرن ١٥ نيز اهل خوي اند ("جهان شاه" در گؤي مچيد تبريز كه خود آنرا ساخته بود مدفون است). مزار "شمس تبريز" نيز بنا به بروايتي در خوي آزربايجان (و بنا بر روايات ديگري در قونيه تركيه) قرار دارد. زمره "جاولاقلار" از قزلباشان بلاواسطه با خوي در ارتباط است. (جلخ و جولق نوعي از پشميه بافته بود كه مردم فقير و درويش و قلندران ميپوشيده اند و جولقي و جولخي به معني قلندر شال پوش آمده است). جاولاقيليك از نخستين تشكيلات قلندريه بوده و در قرن 13 در خوي آزربايجان ايجاد شده است. اين جريان بعدها توسط حيدريليك تعقيب شده است. ياد آوري ميشود كه در تاريخ لكسيوگرافي تركي آزربايجاني اولين لغت منظوم بدين زبان بنام تحفه حسام توسط "حسام خويي" نگاشته شده است.

[۱۰] - بواقع طريقت وحدت وجودي "مولويه" معاصر و اركان آن نيز آشكارا خارج از دايره اسلام اورتدوكس ميباشند. امروزه مولويه، به همراه بكتاشيه (در بالكان)، قزلباشيه (در ميان تركان)، نصيريه (در ميان اعراب) و اهل حق (در ميان اكراد) تحت نام عمومي علوي در مقابل اسلام اورتودوكس (سني و شيعي و زيدي) نمايندگان اسلام هترودوكس در آسياي صغير، مزوپوتاميا (بين النهر) و شبه جزيره بالكان ميباشند. از اشعار شاخه شمسيليك اين گروه است:

تا صورت پيوند جهان بود، علي بود
تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود
سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان
شمس الحق تبريز كه بنمود علي بود.

مولانا خود چنين ميگويد (تجلي از امهات باورهاي غلات شيعي-قزلباشان است):

مرا در همه عالم يا الهي،
تجلي جمال شمس دين ده!

[۱۱] - جريان (فتوت) مهر خود را بر فرهنگ تركي-آزربايجاني زده است. پديده "قوچولار" (لوطيان) و ورزش "زورخانه" تنها دو گستره آن به شمار ميآيند.


posted by 10:07 AM

Wednesday, December 05, 2007



سه مكتب موسيقي تركي خراسان

نگاهي به موسيقي مقامي در خراسان شمالي بجنورد ، خبرگزاري جمهوري اسلامي ‪۸۶/۰۸/۰۵‬
داخلي. فرهنگي. هنري. موسيقي مقامي.

استان خراسان شمالي به دليل وجود قوميتهاي مختلف با فرهنگهاي مختلف يكي از مهمترين پايگاه‌هاي موسيقي مقامي كشور بشمار مي‌آيد.

امتزاج و هم‌آميزي سه فرهنگ مستقل موسيقي مقامي اين خطه يعني، كرمانجي، تركي و تركمني تنوعي شگرف در موسيقي اين ناحيه پديد آورده است.

موسيقي تركي از عميق‌ترين و اصيل‌ترين موسيقيهاي اين منطقه است كه هنرمند اين حوزه با هنري كه از طبع سرشارش جاري مي‌شود، زخمه بر ساز مي‌زند و اين موسيقي را طنين‌انداز مي‌كند.

يك پژوهشگر موسيقي خراسان شمالي پيرامون موسيقي تركي اين منطقه به ايرنا گفت: بخش عمده موسيقي ناحيه‌اي در خراسان شمالي موسيقي تركي است.

مهدي رستمي افزود: آهنگهاي تركي به لحاظ تكنيكي قوي و از لحاظ زماني دامنه‌دار هستند و اشعار و سيلابهايشان كامل است.

وي بيان كرد: موسيقي تركي و كردي بر هم اثرگذاري متقابل دارند چنانكه گاه اين اثرگذاري آنقدر عميق است كه شناسايي تركي يا كردي بودن برخي ملوديها مشكل مي‌شود.

او افزود: موسيقي تركي و موسيقي تركمني نيز به خصوص در نواحي مرزي بر هم اثرگذاري داشته‌اند.

وي بارزترين آهنگهاي تركي را كه رنگ و بوي محلي دارند موسيقي "گرايلي، نوايي، غريب و كرم و اصلي‌خان" دانست و افزود: اين موسيقي‌ها كه با نواختن آنها شكل روايتي آهنگها بروز مي‌كند بايد مورد پژوهش‌و بازكاوي قرار گيرند.

اين محقق فرهنگ و هنر خراسان شمالي، موسيقي تركي را مبتني بر سه مكتب جوين (سبزوار)، گليان در شيروان و نواحي شمال خراسان از قوچان تا درگز دانست.

وي گفت: مكتب جوين، موسيقي ناحيه اسفراين و سبزوار است كه از نگاه پژوهشگران مهجور مانده است.

او موسيقي مكتب جوين را آرام و متفكرانه دانست و اظهار داشت: دايره ملوديهاي موسيقي اين مكتب بسيار وسيع است و مبتني بر روايت و داستانهاي بلندي است كه در قالب ملوديهاي متنوع توسط بخشي‌ها روايت مي‌شود.

وي "كرم و اصلي خان، زهره و طاهر، ابراهيم ادهم و كوراوغلي" را از جمله موسيقيهاي مكتب جوين ذكر كرد و افزود: سلسله‌جنبان موسيقي جوين مرحوم "پرويز دردي و مختار زنبيل‌باف" بوده‌اند.

او بيان كرد: در اين نوع موسيقي به عنوان مثال در مجموعه "كرم و اصلي‌خان" بخشيها با توانمندي خاص ‪ ۱۰‬تا ‪ ۱۲‬ساعت پي در پي نواخته و آواز مي‌خواندند و در عين حال موسيقي را با تغيير ملودي همراه مي‌كردند تا شنونده احساس خستگي نكند.

وي گفت: در اين موسيقي بعد حماسي، عرفاني و عاشقانه سيال است.

اين پژوهشگر پيرامون مكتب شيروان گفت: اين نوع موسيقي هيجاني‌تر است و هنجارهاي حركتي در آن بيشتر و پر تحرك‌تر است.

وي افزود: ملوديها در اين نوع موسيقي ضربي‌تر و ريتمي‌تر و با حركت بيشتري همراه هستند.

او بيان كرد: مرحوم "علي گل‌افروز، حاج حيدر كارگر، سلطان‌رضا ولي‌نژاد و مرحوم حسن يزداني" از پيروان مكتب گليان در شيروان هستند كه توانسته‌اند اين موسيقي را به غايت مطرح كنند و پرورش دهند.

وي گفت: مكتب سوم موسيقي تركي موسيقي ناحيه شمال خراسان از قوچان تا درگز و نواحي مياني آنها است كه براي بيان آن ناگزير از فرارفتن از مرزهاي جغرافيايي استان هستيم.

رستمي بيان كرد: اين سبك از آرامش موسيقي جوين برخوردار است ولي تكنيك در آن بالاتر مي‌رود.

وي افزود: در اين نوع سبك رگه‌هاي تصوف بيشتر ديده مي‌شود، نوع اشعار و حركتها در آن گرايش صوفيانه دارد و نمود رنگ خانقاهي در آن بيشتر است.

او ادامه داد: "حاج‌قربان سليماني و مرحوم حاج‌حسين يگانه" از اساتيد مطرح اين سبك هستند. ك/‪۴‬


posted by 10:07 PM

Powered by Blogger

 



A Weblog dedicated to Turks (Khorasanian + Azerbaijanian Turks) of Khorasan, Xorasan, Horasan, and Khorasan Turkish





EMAIL

SÖZÜMÜZ LINKS

افشار: وبلاگ تركهاي خراسان-آفشار يورد


سٶزوموز سٶزوموز


سؤزوموز- وبلاگ عمومى تركهاى ايران
سؤزوموز- در پرشين بلاگ
تورك خاتون- وئبلاگ زنان ترك
ايلخان- تركهاى جنوب و مركز ايران
آدليم توركله ر- مشاهير تركهاى ايران

باشقا سايتلار


طنز بجنورد
اسماعیل سالاریان
گریوان GERIVAN
فرهنگ عامیانه و گویش ترکی به لهجه ی بجنوردی
مشهد تورك لري (ترکهای مشهد)
بهاريه-وبلاگ محمد عرب خدري
نوایی
یاشاسین شیروان تورکله ری
خوراسان تورکله ری-ترکهای خراسان
گريوان GERIVAN
شيندخت-توركجه شئعر
Avşar Obası
بجنوردنيوز

حاجى بكتاش ولى خراسانى

حاجى بكتاش ولى خراسانى
HACI BEKTAŞ VELİ
Hacı Bektaş Veli
Hünkar Hacı Bektaş Veli

خوراسان ارنه نله ري-پيران خراسان

خوجا دخانى خراسانى
حسن اوغلو اسفرائنى
بابا الياس خراسانى
BABA ILYAS
سارى سالتوق(سلجوق) دده
خيدير آبدال سلطان خراسانى

تركان نامدار خراسان

جوجوخان
كلنل محمد تقي خان پسيان
سرگرد اسكندانى
نادرشاه افشار

مقالات-بررسيها

ادبيات عامه درگز- م.كريمى
خراسان توركلرينين ديلى- بير
خراسان توركلرينين ديلى-ايكى

محققين-كتابشناسى


Prof. Dr. SULTAN TULU
Prof. Dr. GERHARD DOERFER

موسيقى تركى خراسان

حاج قربان سليمانى
محمد حسين يگانه

حاج قربان سليمانى

محمدحسين يگانه

آهنگ بجنوردى-١



قالى تركى خراسان
Photos

Free Web Page Hit Counters
Sharper Image Coupons