AFŞAR

Thursday, October 11, 2007



بیات

قبیلة ترک از قبایل بیست و دوگانة اغز (غز * ) پراکنده در ایران افغانستان ترکمنستان ازبکستان جمهوری آزربايجان ارمنستان ترکیه سوریه و عراق . واژة بیات که به صورت «بایات » هم ضبط شده به معنای بادولت و پرنعمت است . اصل این قبیله در نسبنامه های افسانه ای ترکان به «بای آت » پسر دوم گون خان پسر اغوزخان می رسد (رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 39 حمدالله مستوفی 1362 ش الف ص 566 تاریخ قزلباشان ص 24 قائم مقام ص 403). قبیلة بیات همچون سایر قبایل بزرگ ترک علامتی مخصوص داشته که شکل آن در منابع متفاوت است (کاشغری ص 172 رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 40 اوزون چارشیلی ج 1 ص 113). بیاتها طبق بعضی اخبار از روزگاران قدیم و پیش از مهاجرتهای گستردة خود به غرب آسیا در اطراف رودخانة قراموران یا بنابر ضبط حمدالله مستوفی (1362 ش ب ص 218) قارامران واقع در شمال چین می زیسته اند (قائم مقام همانجا). از اشارات جامع التواریخ برمی آید که گروههایی از این قبیله مشهور به «بایاوت » دهها سال پیش از آغاز سلطنت چنگیزخان در زمرة طوایف مغول درآمده بودند. اینان در تقسیم بندی قومی مغولان از جملة طوایف درلگین بودند که معرف مغولان عام و بی اصل و نسب است . دو شعبة معروف این طایفه «جدی بایاوت » و «کهرون بایاوت » بودند. اولی نام خود را از رودخانة جدی مغولستان اخذ کرده و دومی به دلیل زندگی در صحرا به این عنوان موسوم شده بود. اینان در لشکرکشیهای چنگیزخان و هولاکوخان به ایران شرکت داشتند (رشیدالدین فضل الله ج 1 ص 111ـ112 136ـ 138).

در قرون ششم و هفتم یک طایفة بزرگ ترک به نام «بیاووت » در صحرای خوارزم می زیستند که ظاهرا از طوایف یمک یا کیمک بودند (نسوی ص 38 329). به سبب انتساب ترکان خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه و انتساب مادر ازلغ (اوزلاغ )شاه ولیعهد سلطان محمد به طایفة بیات امرای این طایفه در دربار خوارزمشاه صاحب نفوذ و قدرت شدند چنانکه قتلغ خان ] بیاووتی [ در رقابتی که بر سر جانشینی سلطان محمد خوارزمشاه پیش آمده بود به جانبداری ازلغ شاه قصد جان سلطان جلال الدین خوارزمشاه را کرد (همان ص 85 ابن خلدون ج 4 ص 754 اقبال آشتیانی ص 44). با این حال نمی توان قاطعانه بیات را با بیاووت و بایاوت یکی دانست . مجتبی مینوی در تعلیقات خود بر سیرت جلال الدین مینکبرنی (ص 329ـ330) تنها به طرح این سؤال قناعت کرده که آیا ارتباطی بین بیات و بیاووت هست یا نه . بعضی از پژوهشگران در سالهای اخیر تصریح کرده اند که «بایاوت »ها نه از قبایل مغول که همان بیاتهای ترک اند (قفس اوغلی ص 165 پانویس 21).

تاریخ ورود قبیلة بیات به فلات ایران چندان روشن نیست اما از برخی منابع تاریخی برمی آید که این مردم ظاهرا در اوایل قرن پنجم و مقارن حملات غزان و سلجوقیان در فلات ایران پراکنده شده و در مسیر کوچ نظامی خود تا صحاری شام و سواحل مدیترانه پیش رفته اند. در این پیشرویهای پرماجرا گروههایی از این قبیله بتدریج در بعضی نواحی خراسان بزرگ عراق عجم کردستان و لرستان استقرار یافتند. چنانکه خبر انتصاب امیرسنقر بیاتی (مقتول 511) به نیابت حکومت بصره از جانب امیر آق سنقر بخاری اقطاع دار این ولایت از سابقة دراز حضور بیاتها در ایران و عراق عرب حکایت می کند (ابن خلدون ج 4 ص 93). استقرار قبیلة بیات در بعضی نواحی غربی ایران پس از چندی به تشکیل دولت محلی کوچکی در اراضی میان لرستان کوچک و عراق عرب انجامید اما خصومت حاکمان بیات و اتابکان لر سرانجام به انقراض حکومت بیات منجر شد و اتابک شجاع الدین خورشید شاه حاکم لرستان که از دست اندازیهای مکرر ترکان بیات به متصرفات خویش خشمگین بود بر سر آنان تاخت . در نتیجه آخرین حاکم بیات هزیمت یافت و قلمرو او که به ولایت بیات مشهور بود به تصرف سپاه خورشیدشاه درآمد (حمدالله مستوفی 1362ش الف ص 553 معین الدین نطنزی ص 54 ـ 55 بدلیسی ص 60). نام ولایت بیات در قرون بعد نیز در منابع دیده می شود. عطاملک جوینی در نیمة دوم قرن هفتم در گزارش کوتاهی راجع به اشتغالات دیوانی خود در تاریخ جهانگشای از برانداختن باجهای قدیم بلاد تستر و بیات سخن گفته است (ج 1 ص 25). نام ولایت بیات در اواخر قرن هشتم در ردیف نامهای ولایات معتبری چون بغداد عراق عرب خوزستان و لرستان قرار گرفت (شمس منشی ج 2 ص 170ـ171). در قرون بعد نام این ولایت بر حوزة محدودی اطلاق می شد که مشهورترین ناحیة آن قلعة بیات بر سر راه دزفول و عراق عرب بود (نویدی ص 101). نادرشاه هنگامی که از عراق عرب به سوی خوزستان می رفت تا شورش محمدخان بلوچ را سرکوب کند بر سر راه خود در این قلعه توقف کرد (استرآبادی ص 223). ویرانة این قلعه امروزه در کشور عراق برجاست (لسترنج ص 69ـ70).

مشیرالدوله تبریزی (متوفی 1279) در شرح مأموریتش برای تشخیص و تعیین مرزهای ایران و عثمانی «قریة بیات » را از توابع پشتکوه لرستان دانسته و از پراکندگی بیاتها در توابع شوشتر و دزفول خبر داده است (ص 102).

میدان فعالیت سیاسی طوایف بیات در تاریخ ایران محدود به پشتکوه لرستان نبود گروههایی از اینان در جنگهای شیخ ابواسحاق اینجو (متوفی 758) و امیر مبارزالدین محمد مظفری (ح 700ـ 765) شرکت داشتند (وزیری کرمانی ص 384ـ385). در حکومت زندیه نیز بیاتها صاحب نفوذ بودند و مهر علی خان بیات اسلاملو از جمله بزرگان شیراز در زمان کریم خان زند و علی مرادخان زند بود (غفاری کاشانی ص 165 188 191 476). بیاتهای شیراز که تا اوایل قرن چهاردهم در یکی از گذرهای محلة اسحاق بیگ به خریدوفروش اسب اشتغال داشتند احتمالا بازماندگان طوایف چادرنشین بیات فارس بودند که بتدریج از شیوة زندگی پدران خود دست کشیده و یکجانشین شده بودند (فسائی ج 2 ص 919).

جمعی از بیاتها که در پایان مهاجرت طولانی خود به آناطولی و شام رسیده بودند در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم به قره عثمان فرمانروای آق قوینلوها پیوستند و ظاهرا در جنگ وی با امیر چکم والی شام شرکت کردند (طهرانی ص 60 64 65 روملو ج 11 ص 27ـ30). پس از انقراض سلسلة آق قوینلو بسیاری از طوایف تشکیل دهندة آن اتحادیه از جمله طایفة بیات به دولت صفوی پیوستند ( تاریخ قزلباشان ص 8 21ـ29 هینتس ص 96). احتمالا بسیاری از طوایف خاک آناطولی را ترک گفته و به ایران آمده اند اما آثار آنان هنوز در بعضی روستاهای آناطولی و شام برقرار است ( ایرانیکا ذیل ماده ). این گروه از طوایف بیات را بعدها قره بیات نامیدند تا از بیاتهایی که از قبل در ایران می زیستند متمایز شوند. بر همین اساس طوایف بیات ایران را آق بیات یا بیات مطلق می خواندند (قائم مقام ص 403ـ404). ظاهرا تیرة شام بیاتی از تیره های تشکیل دهندة ایل قاجار (خورموجی ص 3) و از بیاتهای شام یا قره بیاتها بوده که پس از استقرار در آزربايجان به طوایف قاجار پیوسته است . بزرگان این طایفه از جمله امرای دربار فتحعلی شاه به شمار می آمدند (قائم مقام همانجا).

پیش از تشکیل دولت صفویه چندین طایفة چادرنشین ترک و مغول در دشتهای قزوین و ری و شهریار به سر می بردند (فریومدی ص 344 اولیاءالله ص 192ـ194 مرعشی ص 44). هر چند نام طوایف بیات در منابع اخیر نیامده است اما به نظر می رسد که این طوایف پیش از دولت صفوی در قسمتهایی از لرستان و عراق عجم سکونت داشته اند. این احتمال از آنجا تقویت می شود که شاه اسماعیل اول (حک : 905ـ930) در همان سالهای نخست سلطنت خود پس از آنکه آزربايجان و شیروان را از تصرف دولت عثمانی خارج کرد و آن نواحی را تحت حکومت خود درآورد جمعی از این طوایف را از عراق ] عجم [ به شابران و دربند تبعید کرد (باکیخانوف ص 93). بعدها بزرگان این طوایف با دربار روسیه پیوند یافتند و در جلب حمایت روسها کوشیدند (همان ص 165).

رؤسای طوایف بیات عراق عجم که ظاهرا بزرگترین گروه از طوایف بیات مطلق یا آق بیات به شمار می آمدند در سالهای سلطنت شاه طهماسب اول (930ـ984) از جمله بزرگان دولت صفوی محسوب می شدند. سلیمان بیگ و برادرش حسن بیگ یوزباشی قورچیان بیات پیش از اینکه به سبب رفاقت با اسماعیل میرزا پسر شاه طهماسب اول مغضوب شوند از امرای بزرگ و مقرب شاه صفوی بودند (نویدی ص 111 تاریخ قزلباشان ص 24). حتی صدماتی که شاه صفوی بر این طوایف وارد آورد مانع از اطاعت و خدمتگزاری آنان نشد. هنگامی که القاص میرزا برادر شورشی شاه طهماسب با حمایت سلیمان قانونی پادشاه عثمانی از عراق عرب تا قم پیش آمد جمعی از طوایف بیات عراق عجم که در حدود قم می زیستند به مقابله با القاص میرزا شتافتند. جنگجویان این طایفه در جنگ مغلوب و به دستور القاص میرزا کلیة اسرای طایفة بیات اعدام شدند ( عالم آرای شاه طهماسب ص 109). طوایف بیات عراق عجم همچنین مدتی در ملازمت و خدمتگزاری سلطان مصطفی میرزا پسر شاه طهماسب بودند. سلطان مصطفی میرزا که از دوستداران سلطنت برادر خود سلطان حیدر میرزا بود پس از قتل برادر به دست هواداران اسماعیل میرزا برادر دیگر خود به امیدنجات به میان طایفة بیات گریخت . حاجی اویس بیگ بیات حاکم طایفه که در ظاهر پذیرای شاهزادة متواری شده بود بازداشت محترمانة او را به قزوین اطلاع داد و پس از ورود شاه اسماعیل دوم (حک : 984ـ 985) به قزوین او را به حضور شاه رسانید (اسکندرمنشی ص 143 منجم یزدی ص 29ـ30 حسینی استرآبادی ص 55). در اوایل سلطنت شاه عباس اول (995ـ 1037) که حکومت قلمرو علیشکر ـ همدان ـ به محمد باقر میرزا پسر خردسال شاه عباس تفویض شد اغورلو سلطان بیات حاکم طایفه بیات و نواحی کزاز و کرهرود به نیابت از او به حکومت همدان رفت . اما شاهوردی خان لر حاکم لرستان کوچک که از مدتها قبل قصد تصرف بعضی مناطق تابعة همدان را داشت قلت یاران اغورلوسلطان را مغتنم شمرد و به بروجرد مقر او حمله برد. در این جنگ اغورلو سلطان کشته شد و لشکریان بیات متفرق شدند. تا اینکه شاه عباس خود به جنگ شاهوردی خان رفت و پس از شکست دادن او متوجه ایل بیات شد و کلیة مناصب موروثی اغورلو سلطان را به برادر او شاهقلی سلطان بیات تفویض کرد. وی که از تأخیر ایل بیات در امداد به اغورلو سلطان خشمگین بود به خواهش شاهقلی سلطان از مجازات ایل بیات درگذشت و پس از دریافت سه هزار تومان پول و سه هزار کره اسب بیاتی نژاد که همواره مورد توجه قزلباشان بود به قزوین بازگشت (اسکندرمنشی ص 352ـ353 بدلیسی ص 81ـ82 تاریخ قزلباشان همانجا).

گروهی از طوایف بیات دو قرن بعد به آقامحمدخان قاجار (حک : 1210ـ1211) پیوستند و سرانشان در زمرة بزرگان دربار قاجار درآمدند (سپهر ص 26 وکیلی طباطبائی تبریزی ص 373). یکی از مشهورترین بزرگان این طایفه که در عهد ناصرالدین شاه (1264ـ1313) می زیست علینقی خان بیات ملقب به نظام لشکر و صمصام الملک است که از مالکان بزرگ ایران و سرکردة یکی از افواج نظامی آن روزگار بود. فرزندانش به نامهای ذوالفقارخان (صمصام الملک ) و عباسقلی خان (سهم الملک ) همانند پدرشان از بزرگان آن سامان به شمار می آمدند (اعتمادالسلطنه 1367 ش ج 2 ص 1615 وکیلی طباطبائی تبریزی ص 388 453). مرتضی قلی خان بیات * ملقب به سهام السلطان که بارها به وکالت مجلس شورای ملی و یکی دو بار به وزارت و صدارت رسید پسر عباسقلی خان است (بامداد ج 4 ص 69). امروزه تمامی طوایف بیات عراق عجم در محال کزاز و کرهرود و بعضی دیگر از روستاهای اراک سکونت دارند و به زراعت و دامداری روزگار می گذرانند (وکیلی طباطبائی تبریزی ص 388). گروهی دیگر از طوایف بیات که در ماکو به سر می برند از اواخر سلطنت شاه عباس اول در این سامان استقرار یافته اند (اسکندرمنشی ص 793 فرامین فارسی ماتناداران ج 2 ص 507) و یا اینکه در اوایل سلطنت شاه عباس دوم (1052ـ1077) از ایروان به ماکو آمده اند. ریاست این مردم با مصطفی بیگ بیات جد حکام موروثی ماکو بود (نصرت ماکوئی ص 3ـ48). فرزندزادگان مصطفی بیگ در سلطنت قاجاریه و بویژه در صدارت حاج میرزا آقاسی (متوفی 1265) که خود از اعضای طایفة بیات ایروان بود حکومت چندین ناحیه از ایران را در دست گرفتند ( رجوع کنید به همان ص 16ـ 18). شاه عباس دوم در اواخر سلطنت گروههایی از طوایف ترک بیات منطقة قره باغ را به همراه طوایف دیگر به گرجستان انتقال داد. اینان اغلب در اطراف قلعه های اسلام آباد و شاه آباد و نصرت آباد که خود بنا کرده بودند اسکان یافتند. خصومت مذهبی و ستیزه جویی ترکان مهاجر سرانجام سبب جنگ میان آنان و گرجیان شد که در پی آن جمع کثیری از مهاجران ترک به قتل رسیدند (وحید قزوینی ص 288ـ289).

گروهی دیگر از طوایف بیات در کردستان عراق عرب سکونت داشتند که شاه طهماسب دوم (حک : 1135ـ 1145) بسیاری از آنان را به حوالی تهران و ساوجبلاغ کرج تبعید کرد (حکیم ص 757). در 1144 نیز نادرشاه که هنوز وکیل السلطنة شاه طهماسب دوم بود پس از اینکه کرکوک را به تصرف در آورد گروهی دیگر از این مردم را به خراسان تبعید کرد. اینان به روایتی به هرات رفتند و به روایت دیگر به طوایف بیات نیشابور پیوستند (استرآبادی ص 193 مروی ج 1 ص 254). طوایف بیات منطقة کرکوک در اوایل قرن حاضر مشتمل بر هفت طایفه بودند که در بیست و چند روستا نزدیک جبل حمرین و قره تپه به سر می بردند (ادموندز ص 303). نادرشاه همچنین در دورة سلطنت خود گروههایی از طوایف بیات و افشار و جوانشیر و شاهسون و بختیاری را به افغانستان تبعید کرد. اغلب اینان که در کابل اسکان یافتند با عنوان عمومی قزلباش نامیده می شدند. بزرگان این مردم تا سالهای سلطنت امیر عبدالرحمان خان عهده دار بعضی مناصب و مقامات مهم اداری و لشکری افغانستان بودند (فیض محمد ص 143ـ144). محلة قزلباش کابل یادگاری از همین مردم است .

گروه دیگر از طوایف بیات ایران که قدمت و سابقة حضور آنان در ایران به قبل از قرن دهم می رسد طوایف بیات نیشابورند که به قره بیات شهرت داشتند. وجه تسمیة قره بیاتها و تاریخ دقیق ورود آنها به خراسان روشن نیست . تشابه عنوان این طوایف با قره بیاتهای شامی این گمان را تقویت می کند که اینان احتمالا شعبه ای از قره بیاتهای شام بوده اند که پیش از قرن دهم به خراسان مهاجرت کرده اند. اما دلیل روشنی برصحت این مدعا در دست نیست تنها احتمال قابل اعتنا اخبار مهاجرت اجباری قره تاتارهای آناطولی است که در آغاز قرن نهم به دستور تیمور لنگ به سوی خراسان و ترکستان حرکت کرده بودند. گروههایی از این مردم هنگام مهاجرت از صفوف مهاجران گریختند و در گوشه و کنار مسیر مهاجرت پنهان شدند. اگر چه دربارة تاریخ ورود این طوایف به خراسان خبری در دست نیست اما از آنجا که اسکندر منشی این طوایف را در شمار طوایف جغتایی آورده است (ص 794) می توان گمان کرد که اینان نیز همانند گرایلیها و جلایرها و جمشیدیها پس از حملات مغولان به خراسان آمده باشند. شهرت و اعتبار این طایفه از سالهای آخر قرن دهم و مقارن اوایل سلطنت شاه عباس آغاز شد و تا اوایل قرن سیزدهم ادامه یافت . در سال 1000 قره بیاتها که از دو سه سال قبل پیشرویهای ازبکان را متوقف کرده و مانع سقوط تعدادی از شهرهای خراسان شده بودند سرانجام تسلیم قوای عبدالمؤمن خان ازبک شدند و بسیاری از بزرگانشان از جمله محمود سلطان پسر باباالیاس به قتل رسیدند اما سال بعد صفویان نواحی اشغالی خراسان را از دست ازبکان خارج ساختند. شاه عباس در ازای خدمات قره بیاتها املاک بزرگان بیات نیشابور را از جمیع مالیاتها معاف کرد و محمد سلطان پسر دیگر بابا الیاس را به حکومت اسفراین گماشت . حکومت اولاد باباالیاس به نیشابور هم کشیده شد و تا پایان سلطنت شاه عباس اول ادامه یافت (همان ص 333 337ـ339 794). طوایف بیات نیشابور در سالهای قدرت نمایی و سلطنت نادرشاه افشار (1148ـ1160) در اغلب جنگهای او شرکت داشتند و حکومت موروثی خوانین بیات بر نیشابور که تا اواسط سلطنت فتحعلی شاه (1212ـ 1250) ادامه یافت در همین سالها شکل گرفت (مروی ج 1 ص 81 109 ج 3 ص 961 1134). پس از قتل نادرشاه بعضی از رؤسای طوایف قره بیات نیشابور با استفاده از فرصت به دست آمده به قدرت نمایی پرداختند و به مقامات و مناصب عالی اداری و لشکری دست یافتند از جملة آنان صالح خان بیات بود که در 1160 از سوی عادلشاه افشار به حکومت فارس منصوب شده بود. وی تا 1168 که به دست شیخعلی خان زند کشته شد به همراه هاشم خان بیات سرکردة فوج بیات شیراز و حاکم فارس تا استقرار قطعی دولت کریم خان زند از جمله عوامل اصلی بحران و ناآرامی اوضاع و احوال فارس بود (مرعشی صفوی ص 121 کلانتر ص 48 فسائی ج 1 ص 583 ـ596). در سلطنت کوتاه مدت سید محمد صفوی متولی آستان قدس رضوی طایفة قره بیات نیشابور متحد او بود و صالح خان بیات با حفظ سمت عهده دار قورچی باشیگری و حاجی سیف الدین خان بیات نایب او بود (مرعشی صفوی ص 131). این طایفه در دفع حملات احمدخان ابدالی پادشاه افغانستان به نیشابور کوشید اما سرانجام در 1164 احمدخان بر نیشابور دست یافت و گروهی از طوایف بیات را به غزنه تبعید کرد (غبار ص 363). بازماندگان این مردم دست کم تا سالهای پایانی سدة سیزدهم در آن نواحی به سر می بردند (ریاضی ص 67 139). حکومت منطقة نیشابور در طول سلطنت شاهرخ افشار و آقامحمدخان و فتحعلی شاه قاجار در اختیار اولاد حسن خان بیات سردار معروف نادرشاه بود. عباسقلی خان بیات مختاری پسر حسن خان و جعفرخان پسر عباسقلی خان و علیقلی خان پسرجعفرخان تا اوایل سلطنت فتحعلی شاه به ترتیب حاکم نیشابور بودند. پس از شکست شورش علیقلی خان بیات و استقرار قدرت فتحعلی شاه در خراسان حکومت نیشابور از دست این خاندان خارج شد و پس از آن نفوذ و قدرت طایفة بیات نیشابور رو به کاستی نهاد و بتدریج از صحنة سیاسی و نظامی خراسان حذف شد. طوایف بیات نیشابور در قرنهای دوازدهم سیزدهم و چهاردهم بتدریج در روستاهای بلوک سرولایت و خرو اسکان یافتند و به زراعت و دامداری مشغول شدند (گلستانه ص 69 ـ71 75 طرب نایینی ص 107ـ 108 حکیم ص 757ـ 758 اعتمادالسلطنه 1362ـ1363 ش ج 3 ص 91 بامداد ج 1 ص 233ـ234 ج 5 ص 132ـ 135 ییت ص 343ـ344). یکی از آخرین قدرت نماییهای بزرگان بیات نیشابور شورش امام وردی خان بیات و پسرانش بود. وی که در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه به حکومت نیشابور منصوب شده بود به حسن خان سالار بار پیوست و در جنگهای او با قوای دولتی شرکت جست . پس از پیروزیهای سلطان مراد میرزا حسام السلطنه بر قوای حسن خان سالار بار امام وردی خان از حسن خان جدا شد و شهر نیشابور را تسلیم حسام السلطنه کرد. وی در 1267 بر حاکم شهر یاغی شد و به اتفاق پسرانش در قلعه های حسین آباد و توزنده جان متحصن گردید اما شورش وی در هم شکست و قلاع حسین آباد و توزنده جان ویران شد (سپهر ج 3 ص 47 138).

تا همین اواخر چندین تیره و طایفه چادرنشین بیات در میان ایلات خمسه و قشقایی فارس و همچنین در میان ترکمنهای شمال ایران به سر می بردند (فیلد ص 256 264 کیهان ج 3 ص 80 376 پیمان ص 221 224 233 کتابچة نفوس استرآباد ص 238). غیر از این مردم هزاران خاندان شهری و روستایی دیگر در زنجان و تهران و کرج و شیراز و زرند و کرمان و مشهد و نیشابور و اراک و نهاوند و دیگر شهرهای ایران به سر می برند که با عنوان خانوادگی بیات شناخته می شوند.

منابع : ابن خلدون العبر: تاریخ ابن خلدون ترجمة عبدالمحمد آیتی تهران 1363ـ1370 ش سیسیل جان ادموندز کردها ترکها عربها ترجمة ابراهیم یونسی تهران 1367 ش محمدمهدی بن محمد نصیراسترآبادی جهانگشای نادری چاپ عبدالله انوار تهران 1341 ش اسکندرمنشی تاریخ عالم آرای عباسی چاپ اسماعیل برادران شاهرودی تهران 1364 ش محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه مرآة البلدان چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث تهران 1367 ش همو مطلع الشمس چاپ سنگی تهران 1301ـ1303 چاپ تیمور برهان لیمودهی چاپ افست تهران 1362 ـ1363 ش عباس اقبال آشتیانی تاریخ مغول : ازحملة چنگیز تا تشکیل دولت تیموری تهران 1364 ش اسماعیل حقی اوزون چارشیلی تاریخ عثمانی ترجمة ایرج نوبخت تهران 1368ـ1370 ش محمدبن حسن اولیاءالله تاریخ رویان چاپ منوچهر ستوده تهران 1348 ش عباسقلی آقا باکیخانوف گلستان ارم چاپ عبدالکریم علیزاده ... ] و دیگران [ باکو 1970 مهدی بامداد شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری تهران 1357 ش شرف الدین بن شمس الدین بدلیسی شرفنامه : تاریخ مفصل کردستان چاپ محمد عباسی چاپ افست تهران 1343 ش حبیب الله پیمان توصیف و تحلیلی از ساختمان اقتصادی اجتماعی و فرهنگی ایل قشقایی تهران 1347 ش تاریخ قزلباشان چاپ میرهاشم محدث تهران 1361 ش عطاملک بن محمد جوینی کتاب تاریخ جهانگشای چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی لیدن 1329ـ 1355/ 1911ـ1937 چاپ افست تهران ] بی تا. [ حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی تاریخ سلطانی : از شیخ صفی تا شاه صفی چاپ احسان اشراقی تهران 1364 ش محمدتقی حکیم گنج دانش : جغرافیای تاریخی شهرهای ایران چاپ محمدعلی صوتی و جمشید کیانفر تهران 1366 ش حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی تاریخ گزیده چاپ عبدالحسین نوائی تهران 1362 ش الف همو کتاب نزهة القلوب چاپ گی لسترنج لیدن 1915 چاپ افست تهران 1362 ش ب محمدجعفربن محمدعلی خورموجی حقایق الاخبار ناصری چاپ حسین خدیوجم تهران 1363 ش رشیدالدین فضل الله جامع التواریخ چاپ بهمن کریمی تهران 1338 ش حسن روملو احسن التواریخ چاپ عبدالحسین نوائی ج 11 تهران 1349 ش ج 12 تهران 1357 ش محمدیوسف ریاضی عین الوقایع : تاریخ افغانستان در سالهای 1207ـ1324 ق چاپ محمدآصف فکرت هروی تهران 1369 ش محمدتقی سپهر ناسخ التواریخ چاپ جهانگیر قائم مقامی تهران 1337 ش محمدبن هندوشاه شمس منشی دستورالکاتب فی تعیین المراتب چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده مسکو 1964ـ1976 محمدجعفربن محمدحسین طرب نایینی جامع جعفری چاپ ایرج افشار تهران 1353 ش ابوبکر طهرانی کتاب دیاربکریه چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر تهران 1356 ش عالم آرای شاه طهماسب چاپ ایرج افشار تهران 1370 ش غلام محمدغبار افغانستان در مسیرتاریخ قم 1359 ش ابوالحسن غفاری کاشانی گلشن مراد چاپ غلامرضا طباطبایی مجد تهران 1369 ش فرامین فارسی ماتناداران ایروان 1956 غیاث الدین فریومدی ذیل مجمع الانساب شبانکاره ای چاپ میرهاشم محدث تهران 1363 ش حسن بن حسن فسائی فارسنامة ناصری چاپ منصور رستگار فسائی تهران 1367 ش فیض محمد نژادنامة افغان مقدمه تحشیه و تعلیقه از کاظم یزدانی چاپ عزیزالله رحیمی قم 1372 ش هنری فیلد مردم شناسی ایران ترجمة عبدالله فریار تهران 1343 ش ابوالقاسم بن عیسی قائم مقام منشات قائم مقام فراهانی چاپ بدرالدین یغمایی تهران 1366 ش ابراهیم قفس اوغلی تاریخ دولت خوارزمشاهیان ترجمة داود اصفهانیان تهران 1367 ش محمودبن حسین کاشغری نامها و صفتها و ضمیرها و پسوندهای دیوان لغات الترک ترجمه و تنظیم و ترتیب الفبائی محمد دبیرسیاقی تهران 1375 ش کتابچة نفوس استرآباد در سال 1296 هجری قمری در گرگان نامه به کوشش مسیح ذبیحی چاپ ایرج افشار تهران 1363 ش محمدبن ابوالقاسم کلانتر روزنامه میرزامحمد کلانتر فارس شامل وقایع قسمتهای جنوبی ایران از سال 1142ـ 1199 هجری قمری چاپ عباس اقبال آشتیانی تهران 1362 ش مسعود کیهان جغرافیای مفصل ایران تهران 1310ـ1311 ش ابوالحسن بن محمدامین گلستانه مجمل التواریخ چاپ مدرس رضوی تهران 1356 ش گی لسترنج جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ترجمة محمود عرفان تهران 1364 ش ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی تاریخ طبرستان و رویان و مازندران چاپ محمدحسین تسبیحی تهران 1345 ش محمدخلیل بن داود مرعشی صفوی مجمع التواریخ چاپ عباس اقبال آشتیانی تهران 1362 ش محمدکاظم مروی عالم آرای نادری چاپ محمدامین ریاحی تهران 1364 ش جعفربن محمدتقی مشیرالدوله تبریزی رسالة تحقیقات سرحدیه چاپ محمد مشیری تهران 1348 ش معین الدین نطنزی منتخب التواریخ معینی چاپ ژان اوبن تهران 1336 ش جلال الدین محمد منجم یزدی تاریخ عباسی یا روزنامة ملا جلال چاپ سیف الله وحیدنیا تهران 1366 ش محمدبن احمد نسوی سیرت جلال الدین مینکبرنی چاپ مجتبی مینوی تهران 1365 ش محمدرحیم نصرت ماکوئی تاریخ انقلاب آزربايجان و خوانین ماکو قم 1373 زین العابدین عبدالمؤمن نویدی تکملة الاخبار : تاریخ صفویه از آغاز تا 978 هجری قمری چاپ عبدالحسین نوائی تهران 1369 ش محمدطاهربن حسین وحید قزوینی عباسنامه یا شرح زندگانی 22 سالة شاه عباس ثانی ( 1052ـ1073 ) چاپ ابراهیم دهگان اراک 1329 ش احمدعلی وزیری کرمانی تاریخ کرمان چاپ محمدابراهیم باستانی پاریزی تهران 1352 ش رضاوکیلی طباطبائی تبریزی تاریخ عراق ( اراک ) چاپ منوچهر ستوده در فرهنگ ایران زمین ج 14 (1345ـ1346 ش ) والتر هینتس تشکیل دولت ملی در ایران : حکومت آق قوینلو و ظهور دولت صفوی ترجمة کیکاووس جهانداری تهران 1361 ش چارلز ادوارد ییت خراسان و سیستان ترجمة قدرت الله روشنی زعفرانلو و مهرداد رهبری تهران 1365 ش Encyclopaedia Iranica، s.v. "Baya ¦t" (by G. Doerfer)

/ علی پورصفر قصابی نژاد/


posted by 2:05 PM



بهارلو

ایلی ترک متفرق در آزربايجان خراسان کرمان و فارس . به گفتة سرجان ملکم این ایل در اصل شاخه ای از طایفة شاملو * بود «که تیمور آنان را از بلاد شام به ایران آورد» (ج 1 ص 237). هوتم ـ شیندلر نیز بر همین عقیده بود و می گفت که «بهارلوها در فارس به طورکلی به ایل «عرب » معروف اند شاید به علت اینکه از سوریه ] = شام [ آمده اند» (ص 48). اما هیچیک از این دو محقق اسنادی برای تأیید ادعای خود به دست نداده اند. شاید بتوان چنین استدلال کرد که ایل بهارلوی فارس را غالبا به سبب پیوستگی آنان با ایل عرب در اتحادیة ایلات خمسه عرب می خوانند. از سوی دیگر میان ایل بهارلو و ایل قراگزلو * که شاخه ای از ایل شاملو شناخته می شود پیوند نزدیکی وجود داشته است ( د. اسلام چاپ دوم ذیل «قراگزلو»). در 25 کیلومتری شمال غرب میاندوآب روستایی به نام قراگزلو وجود دارد (رزم آرا ج 4 ص 365) که به محل سکونت بهارلوها واقع در شمال غرب مراغه بسیار نزدیک است . در غرب همدان نیز روستاهایی به نام بهارلو و قراگزلو یافت می شود (همان ج 5 ص 60 321). تیره ای از بهارلوهای فارس هم به قراگزلو مشهورند (مصاحبه های شخصی نویسنده با ابراهیم خان بهارلو و امیرآقاخان بهارلو شیراز 1336 ش ).

مینورسکی بهارلو را نام دیگری برای ایل بارانی (یا بارانلو) یعنی ایل سلسلة حکام قراقوینلو می داند که شاخه ای از ایل ایوا (یا یوا کاشغری ج 3 ص 23) یکی از شعبه های اساسی اغز (اغوز/ غز * ) بوده است (مینورسکی 1955 ص 391 د.اسلام چاپ دوم ذیل ماده ). بااینهمه سومر نشان داده است که برای اثبات دلالت نامهای بهارلو و بارانی بر یک ایل گواهی وجود ندارد (ص 23ـ24). در زمان حکومت سلسلة قراقوینلو ایل بهارلو در مجاورت همدان می زیست و این امر باعث شد که مینورسکی این نام را برگرفته از نام دژ بهار در چهارده کیلومتری شمال غربی آن شهر بداند (1955 ص 392 د.اسلام چاپ دوم ذیل ماده ). اما این واقعیت که در سدة دوازدهم قبیله ای به نام بهارلو در آناطولی مرکزی (نیبور ج 2 ص 415) وجود داشته حاکی از آن است که چون نیاکان بهارلوهای ایران به نواحی همدان کوچیدند بخشی از این قبیله در آناطولی باقی ماندند و همچنین نام بهارلو پیش از این کوچ رایج بوده است . بنابر اطلاعات موجود ظاهرا ایل بهارلو هنگامی به اتحادیة عشایر قراقوینلو پیوسته که این اتحادیه به احتمال زیاد در پی تسخیر همدان به دست قرایوسف در 811 تشکیل یافته بود. به هر حال رهبران ایل بهارلو در عهد سلطنت جهانشاه (841 ـ872) به مقامی رسیدند. در آن دوره علی شکربیگ از عشیره بلال یا بولالو ایل بیگی (رئیس ایل ) بهارلو بود. به قول عبدالباقی نهاوندی شکربیگ یکی از تواناترین سرداران قراقوینلو بود و بیشتر نواحی غربی و جنوب غربی ایران در 861 به دست او فتح شد (ج 1 ص 46ـ 49). علی شکربیگ با خاندان قراقوینلو که حکومت را در دست داشتند پیوندهای زناشویی برقرار کرد اما چگونگی این پیوندها هنوز روشن نیست . به گفتة بابر * جهانشاه پاشابیگم دختر علی شکربیگ را به همسری برگزید (ص 49) اما به قول فضل الله روزبهان پسر جهانشاه محمدمیرزا بود که با آن زن ازدواج کرد (مینورسکی 1957 ص 42).

پسر علی شکربیگ پیرعلی بیگ (که گاه شیرعلی بیگ نیز خوانده شده است ) پس از پدر ایل بیگی بهارلو شد. وی یکی از صاحب منصبان جهانشاه بود و هنگامی که جهانشاه در 872 از اوزون حسن آق قوینلو شکست خورد به اتفاق ابراهیم بیگ نوة جهانشاه و چهار یا پنجهزار خانوار بهارلو به تیموریان خراسان پناه برد. در آنجا رهبران تبعیدی وارد خدمت ابوسعید * گورکان (متوفی 873) شدند. ابوسعید بازپسین فرمانروای تیموری بود که کوشید تا دوباره حکومت تیموری را از کاشغر گرفته تا ماوراء قفقاز به چنگ آورد (بابر همانجا). پس از اینکه ابوسعید نیز از اوزون حسن در 873 شکست خورد پیرعلی بیگ و ابراهیم بیگ به سلطان حسین بایقرا (حک : 875ـ912) که فرمانروای تیموری خراسان بود پیوستند. اوزون حسن بارها به حسین بایقرا نامه نوشت و بازگرداندن رهبران تبعیدی را خواستار شد (یکی از این پیامها در استانبول محفوظ است کتابخانة نورعثمانیه 4031 ش 51 مجموعة منشآت گ 3 پ ـ 7 پ ) اما چون پاسخی به اوزون حسن نرسید او سه سپاه به خراسان گسیل کرد (میرخواند ج 7 ص 16ـ17 وودز ص 125). بعدها پیرعلی بیگ از حسین بایقرا برید و به خدمت سلطان محمود سومین پسر ابوسعید درآمد که خود را در حصار شادمان (در تاجیکستان کنونی ) بر اریکة قدرت استوار کرده بود. در آنجا پاشابیگم ـ که بیوه شده و به دنبال برادرش پیرعلی بیگ به تبعید رفته بود ـ با سلطان محمود ازدواج کرد ( بابر همانجا مینورسکی 1957 ص 42).

پس از مرگ اوزون حسن در 882 پیرعلی بیگ کوشید تا دوباره قدرت پیشین خود را در ایران به چنگ آورد پس به اتفاق برادرش بیرام بیگ و یکی از برادران سلطان محمود به نام ابوبکر در رأس نیرویی مرکب از سپاهیان بهارلو و چغتای از راه سیستان و بم به ایالت کرمان حمله کرد. این سپاه عشایری کرمان و سیرجان را که چندان دفاعی از آنها نشد تصرف کرد و سپس به سوی فارس رفت . اما نیروی اعزامی پادشاه جدید آق قوینلو سلطان یعقوب * (حک : 883 ـ 896) آن سپاه را شکست داد. پیرعلی بیگ و بیرام بیگ و ابوبکر خانواده های خود را در سیرجان رها کردند و به گرگان گریختند. در آنجا نیرویی که حسین بایقرا فرستاده بود به آنان تاخت ابوبکر کشته شد و سران بهارلو گرفتار آمدند. آنها پیرعلی بیگ را کور کردند و بیرام بیگ را کشتند (مینورسکی 1957 ص 42ـ43).

پس از پیرعلی بیگ پسرش جان علی بیگ ایل بیگی بهارلو شد (بابر به اشتباه او را یارعلی خوانده است ). وی در بدخشان مستقر شد و در اواخر دهة 900 به خدمت بابر درآمد ( بابر ص 91). جان علی بیگ هنگامی که در 905 به نمایندگی از طرف بابر در ناحیة اندیجان می جنگید سنگی چنان محکم به سرش خورد که ] برای معالجه [ ناگزیر از شکافتن کاسة سر شدند (همان ص 109). با وجود این صدمه ها همچنان در خدمت بابر بود و به دنبال او تا کابل و سپس به هندوستان رفت (همان ص 546).

پسر جان علی بیگ سیف علی بیگ نیز در دربار بابر خدمت کرد پس از مرگ بابر به خدمت همایون (حک : 937ـ 963) درآمد و خود به هنگام مرگ حاکم غزنی بود. پسر سیف علی بیگ بیرام خان (متوفی 968) یکی از دولتمردان مشهور هندوستان در عهد مغول شد. وی خانبابای (محافظ و نگهبان) اکبر و نخستین خان خانان (وزیر اعظم ) او بود. بیرام همچنین دانشمند و شاعری برجسته و از حامیان هنر بود (رجوع کنید به بیرام خان * ).

سلطانقلی قطب الملک ـ ماجراجوی ترک که در 901 سلسلة قطب شاهی را در گلکنده در دکن بنیاد نهاد ـ نیز بهارلو بود (فرشته ص 167). این سلسله در طی تقریبا دو قرن فرمانروایی خود (901ـ 1098) فرهنگ هندی ـ اسلامی بارزی پدید آورد (رجوع کنید به قطب شاهیه * ).

در خلال دورة پس از سقوط قراقوینلوها بهارلوهایی که در غرب ایران مانده بودند بتدریج با چندین طایفة دیگر قراقوینلو در آزربايجان ساکن شدند. ظاهرا آنها با آق قوینلوها همکاری می کرده اند زیرا در 907 که شاه اسماعیل اول صفوی (حک : 905ـ930) در نخجوان به الوند بن یوسف از حکام آق قوینلو حمله کرد کسی به نام حسن بیگ شکر اوغلو از هم پیمانان الوندبن یوسف بوده است (روملوج 12 ص 80ـ81 خواندمیر ج 4 ص 463).

در دورة صفوی بهارلوها نقش عمده ای بر عهده نداشتند. به عقیدة ملکم ایل بهارلو یکی از هفت ایلی بوده است که تکیه گاه اصلی نخستین شاهان صفوی را تشکیل می دادند (ج 1 ص 326) اما هیچ منبع موثقی این ادعا را تأیید نمی کند. حسن روملو (ج 12 ص 211 602) تنها به دو تن بهارلوی سرشناس در آن دوره اشاره می کند یکی محمد بهارلو که در 922 فرمانده دژ بلخ بوده و دیگری ولی بیگ بهارلو که پس از مرگ شاه طهماسب در 984 به اتفاق بسیاری دیگر از سران قزلباش از اسماعیل میرزا برای رسیدن به تاج و تخت حمایت کرده است . از این گذشته در فهرست منجم باشی ـ که شامل نامهای هشت ایل عمدة قزلباش است ـ اسم بهارلوها نیامده است ( تذکرة الملوک ص 194).

امروزه بازماندگانی از ایل بهارلو در ترکیه و روسیه و ایران پراکنده اند. روستایی به نام بهارلو در شهرستان دیار بکر واقع در شرق آناطولی وجود دارد ( > فرهنگ جغرافیایی < ش 46 ص 69). در جمهوری آزربايجان افرادی از ایل بهارلو در ناحیة شوشا و زنگه زور یافت می شوند (ولیلی بهارلو ص 61). سه روستا نیز به نام بهارلو در جمهوری آزربايجان وجود دارد ( > فرهنگ جغرافیایی < ش 42 ج 1 ص 238). گروه دیگری از بهارلوها را می توان در آزربايجان ایران سراغ کرد. دانشمند فرانسوی اوژن اوبن که در 1324/ 1906 در آزربايجان سفر می کرد با بهارلوهایی برخورد کرد که در دشت دیزج رود واقع در شمال شرقی مراغه سکونت داشتند (ص 101). اینان می بایست همان گروهی باشند که شیل پیشتر عدة آنها را به دو هزار خانوار تخمین زده بود (ص 396). امروز این بهارلوها هویت ایلی خود را از دست داده اند و نامشان در هیچیک از فهرستهای ایلات آزربايجان نیامده است . اما منطقه ای که در آن به سر می برند شامل روستاهایی است که نامهایشان بسیار پرمعنی است مانند بولالو نام طایفة اصلی بهارلو در سده های نهم و دهم و آغاچ اری نام طایفة دیگری از قراقوینلوها. در آن حوالی روستاهایی هست به نامهای آلپاوت و بارانلو که نام دو طایفة دیگر از قراقوینلوهاست (رزم آرا ج 4 ص 37 41 72 99). در نقطه ای جنوبی تر (در ناحیة سنندج ) نیز روستایی به نام بهارلو وجود دارد (همان ج 5 ص 60).

در مشرق ایران برخی از بهارلوها در روستای بهارمرز دوازده کیلومتری جنوب درمیان نزدیک مرز افغانستان در جنوب خراسان زندگی می کنند. روستایی به نام بلال نیز در سه کیلومتری شمال غربی همان استان وجود دارد (همان ج 9 ص 60 65). به گفتة حسن فسایی (1312ـ1313 ج 2 ص 310) در خوارزم (خیوه ) نیز ایلی به نام بهارلو وجود دارد.

در استان کرمان عشیرة کوچکی به نام بربهارلو وجود دارد که محل سکونت آنها بین رابر و بزنجان است و در اواخر دورة قاجاریه متشکل از تقریبا چهل خانوار بوده است (فیلد ص 235).

سرانجام باید از ایل بهارلو در فارس یاد کرد. بنابر روایات ایلی این بهارلوها از شمال غرب ایران به این خطه آمده اند (مصاحبه های شخصی نویسنده با ابراهیم خان بهارلو و امیر آقاخان بهارلو شیراز 1336 ش ) اما این واقعیت که یکی از تیره های آنان مشهدلو خوانده می شود دال بر آن است که آنان از جملة بهارلوهایی هستند که پس از برافتادن حکومت قراقوینلو به خراسان گریختند. به عقیدة فیلد آنان در سده های دوازدهم و سیزدهم در فارس مستقر شده اند (ص 216) اما اگر آنها از خراسان آمده باشند این نظر نمی تواند درست باشد. شاید بتوان بربهارلوهای کرمان و بهارلوهای فارس را اخلاف بهارلوهایی به شمار آورد که پس از شکست علی بیگ و برادرش بیرام بیگ از قوای سلطان یعقوب آق قوینلو (در 883) در سیرجان رها شدند زیرا بربهارلوهای سیرجان و بهارلوهای فارس در ناحیه ای درست در جنوب غربی آن منطقه ساکن شده اند.

بهارلوهای فارس تا دهة 1280 کاملا چادرنشین بودند. ییلاق آنان نواحی رامجرد و مرودشت و کمین در شمال شیراز و قشلاق آنها در حوالی داراب و دشت ایزدخواست لارستان ] که بخش حاجی آباد در آن واقع است [ در جنوب شرقی استان فارس بود (فسایی همانجا). شیل شمار آنان را در 1266/ 1849 230 1 خانوار (ص 399) و ابت در 1267/ 1850 دو هزار خانوار تخمین زده است (ص 153). آخرین رهبر مهم آنان ملااحمدخان بزرگی از تیرة احمدلو بود که از 1268 تا 1275 منصب ایل بیگی داشت (فسایی 1312ـ1313 ج 2 ص 310ـ 311). پس از مرگ او کشمکشی خونین برای دستیابی به قدرت رخ داد قتل عامهای مکرری صورت گرفت و تلفات انسانی به حدی زیاد بود که ایل دیگر نتوانست قدرت سابق را بازیابد و افراد ایل چنین تشخیص دادند که دیگر شمارشان چندان نیست که بتوانند در کوچهای طولانی فصلی ـ که بدان خو گرفته بودند ـ شرکت جویند. بهارلوهای بازمانده در قشلاقهای خود سکونت کردند و با تحصیل درآمدی از کشاورزی و شبانی و نیز راهزنی امرار معاش می کردند. پلی که آنان را در فاصلة سالهای 1276ـ1286/ دهة 1860 دیده است می نویسد که ایشان «بسیار شریر و مشتی راهزن اند که با کشتن یکدیگر خود و کدخداهایشان را نابود کرده اند و آنچه از آنان باقی مانده معدودی سوار است که از اینجا به آنجا می روند و در راه خود به هرکس برخورند او را غارت می کنند» (ص 183). در نوشته های وان (ص 97) ویلسون (ص 47) دمورنیی (ص 103) سایکس (ج 2 ص 479) و دیگران ملاحظاتی مشابه مطالب مذکور می توان یافت . وصف راهزنیهای آنها در وقایع اتفاقیه نیز آمده است .

در 1278 ایل بهارلو جذب ایلات خمسه شد. این اتحادیه را والی فارس سلطان مراد میرزا برای مهار کردن نفوذ روزافزون اتحادیة ایلات قشقایی تشکیل داده بود (اوبرلینگ ص 65). ایل بهارلوی فارس در 1311 ش بالغ بر هشتهزار خانوار و متشکل از بیست تیره بود: ابراهیم خانی احمدلو اسماعیل خانی بوربور بکله جام بزرگی جرگه جوقه حاجی ترلو حاجی عطارلو حیدرلو رسول خانی سقز صفی خانی عیسی بیگلو کریملو کلاه پوستی مشهدلو ناصر بیگلو ورثه (کیهان ج 2 ص 86).

از جنگ جهانی دوم (1939ـ 1945) به این سو بهارلوها کاملا یکجانشین شده اند و در تمام سال در دهستانهای فسارود و خسویه و قریة الخیر در بخش داراب به سر می برند (رزم آرا ج 7 ص 88 165 171). به گفتة گرود پزشک انگلیسی که در اواخر جنگ به فارس سفر کرده بهارلوها «سازمان و خصایص ایلی را بسرعت از دست می دهند» (ص 44) «آنان که روزگاری بهترین سوارکاران و هول انگیزترین جنگجویان و راهزنان شرق فارس بودند متأسفانه در نتیجة ابتلا به مالاریا و بیماریهای ناشی از کثافات فزایندة مساکن خود رو به نیستی و انحطاط نهاده اند» (همانجا).

جمعیت ایل در 1336 ش به چهار هزار تن کاهش یافته بود (مصاحبة شخصی با امیر آقاخان بهارلو).

منابع : ابوبکر تهرانی کتاب دیار بکریه چاپ لوگال و سومر تهران 1356 ش غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر تاریخ حبیب السیر چاپ محمد دبیرسیاقی تهران 1362 ش حسینعلی رزم آرا فرهنگ جغرافیائی ایران ( آبادیها ) تهران 1328ـ1332 ش حسن روملو احسن التواریخ چاپ عبدالحسین نوائی ج 12 تهران 1357 ش محمد قاسم بن غلامعلی فرشته تاریخ فرشته کانپور 1884 حسن بن حسن فسایی تاریخ فارسنامة ناصری چاپ سنگی تهران 1312ـ1313/ 1989ـ1896 مسعود کیهان جغرافیای مفصل ایران تهران 1310ـ 1311 ش محمدبن خاوندشاه میرخواند روضة الصفا لکهنو 1874 عبدالباقی نهاوندی مآثر رحیمی کلکته 1924 وقایع اتفاقیة : مجموعه گزارشهای خفیه نویسان انگلیس در ولایات جنوبی ایران از سال 1291 تا 1322 قمری چاپ سعیدی سیرجانی تهران 1362 فهرست ذیل ماده

K. E. Abbott، "Notes taken on a journey eastwards from Shira ¨z ... in 1850"، Journal of the Royal Geographical Society ، 27، 1857; Eugةne Aubin، La Perse d'aujourd'hui ، Paris 1908; Ba ¦bur، Emperor of India، The Ba ¦bur-na ¦ma ، English trans. by Annette Susannah Beveridge، London 1969; G. Demorgny "Les rإformes administrative en Perse"، pt. 1، Revue du monde musulman ، 12 (March 1913); EI 2 ، s.vv. "Baha ¦rlu ¦"، (by V. Minorsky)، "Bayra ¦m Khan"، (by A. S. Bazmee Ansari)، "K ¤ara ¦Gخzlد"، (by F. Sدmer)، "K ¤ut ¤b Sha ¦h ¦â" (by R. M. Eaton); Hasan Ibn H ¤asan Fasa ف ¦â، History of Persia under Qa ¦ja ¦r rule ، tr. H. Busse، New York 1972، 208ff.، 219، 221، 307، 336، 340ff.، 360ff.، 363ff.، 387، 388n.، 390، 391 n.، 418; H. Field، Contributions to the anthropology of Iran ، Chicago 1939; O. Garrod، "The nomadic tribes of Persia to-day"، Journal of the Central Asian Society ، 33، 1946; Gazetteer no. 42: U.S.S.R.، 2nd ed.، Washington D. C. 1970; Gazetteer no. 46: Turkey ، Washington D. C. 1960; A. Houtum- Schindler، Eastern Persian Irak ، London 1896; M. S. Ivanov، Plemena Farsa ، Moscow 1961، 50-52; Mah ¤mu ¦d b. Hدseyin Ka ¦ىg ¦ar ¦â، Div a ¦nد Lأgat-it-Tدrk Tercemesi ، tr. Besim Atalay، Ankara 1985-1986; J. Malcolm، The history of Persia ، London 1829; V. Minorsky، "The clan of the Qara-Qoyunlu rulers"، in Mإlanges Fuad Kخprدlد ، Istanbul 1955; idem، Persia in A. D. 1478-1490 ، London 1957; C. Niebuhr، Reisenbeschreibung nach Arabien und andern umliegenden Lجndern ، Copenhagen 1774; P. Oberling، The Qashqa ¦ Ýi nomads of Fa ¦rs ، The Hague، 1974; L. Pelly، "Brief account of the province of Fa ¦rs،" Transactions of the Bombay Geographical Society ، 17، 1963; M. L. Sheil، Glimpses of life and manners in Persia ،London 1856; F. Sدmer، Kara Koyunlular I ، Ankara 1967; P. M. Sykes، A history of Persia ، 3rd ed.، London 1951; Tda ¢kerat al-molu ¦k: a manual of S ¤afavid administration (ca. 1137/ 1725)، ed. & tr. by V. Minorsky، London 1943; M. H. Valili Baharlu، Azerbaycan، cog §rafi، tabii، etnograf i ve iktisadi mدlہhazہt ، Baku 1921; H. B. Vaughan، "A journey through Persia، 1887-1888"، Royal Geographical Society، supplementary papers ، III/2، 1892; A. T. Wilson، South west Persia ... 1907-1914 ، London 1941; John E. Woods، The Aqqoyunlu: clan، confederation، empire ، Minneapolis 1976.

/ اوبرلینگ ( ایرانیکا ) /


posted by 1:44 PM




بغایری

? طایفه ای ترک از طوایف معروف ایل گرایلی خراسان . تا اواخر دورة صفویه در کتب و اسناد تاریخی نامی از بغایری نیامده است . وجه تسمیه و معنای آن نیز دانسته نیست . ازینرو نمی توان میان این نام و لقب پادشاهان اللان (در قفقاز) که در قرون نخستین اسلامی «بغایر» خوانده می شده اند (ابن رسته ص 174) نسبتی قائل شد. با اینهمه سابقة حضور آنان در برخی مناطق خراسان به دورة ایلخانیان مغول می رسد زیرا گرایلیها که بغایری نیز تیره ای از آن است همراه هلاکو (حک: 654ـ663) به خراسان آمده بوده اند (اعتمادالسلطنه 1362ـ 1363ش ج 1 ص 160). این مردم از سه قرن پیش در بخشهایی از اسفراین و در بعضی روستاهای نیشابور و سبزوار زندگی می کردند (استرآبادی ص 79ـ80 اعتمادالسلطنه 1367ـ1368ش ج 1 ص 524). از میزان جمعیت این طایفه در قرون گذشته اطلاع چندانی دردست نیست اما چون بعضی مورخان عصر نادرشاه افشار (حک: 1148ـ1160) بارها از «غازیان بغایری » نام برده اند می توان پی برد که این طایفه در آن روزگار از جمعیت و نفوذ قابل توجهی در دستگاه حکومت برخوردار بوده است (مروی ص 152ـ153 397 438 485 887).

باقرخان بغایری در لشکرکشی نادر به سوی سپاه اشرف افغان از نخستین سرداران بود (مروی ص 153ـ154 استرآبادی ص 132ـ133). برخی از سران بغایری در زمان افشاریان به منصبهایی از قبیل سپهسالاری گرجستان و آزربايجان و حکومت فارس دست یافتند (مروی ص 460 باکیخانوف ص 150 کلانتر ص 35). دامنة قدرت و نفوذ سران بغایری به دورة زندیان و قاجاریان نیز کشیده شد (ساروی ص 36 سپهر ج 1 ص 9ـ10 غفاری کاشانی ص 105ـ106 187ـ192 گلستانه ص 324 آذربیگدلی ص 375). در طول سلطنت فتحعلی شاه قاجار (1212ـ1250) بعضی از امرای این طایفه چند بار به دشمنی با دولت قاجار برخاستند. مشهورترین آنان سعادت قلی خان بغایری و برادرانش بودند. وی سرانجام در 1233 تسلیم شاه قاجار شد و قلعه های بام و صفی آباد را به قوای قاجار تحویل داد (سپهر ج 1 ص 180 مفتون دنبلی ص 328). به هنگام شورش چند سالة محمدحسن خان سالار فرزند اللهیارخان آصف الدوله و حاکم خراسان که سلطنت ایران را حق خود می دانست گروهی از امرای طایفة بغایری در بسیاری از جنگهای او با قوای دولتی شرکت داشتند اما پیش از شکست قطعی شورش حسن خان از او کناره گرفتند و به قوای دولتی پیوستند (سپهر ج 3 ص 44 صدیق الممالک ص 87). قدرت امرای بغایری در طول سلطنت ناصرالدین شاه قاجار (1264ـ1313) بتدریج کاهش یافت و پیش از اینکه سلطنت او منقضی شود حکومت موروثی نیز از خانوادة امرای بغایری خارج شد. جمعیت این طایفه در این دوره دست کم 200 1 خانوار بود که بیش از نیمی از آنان در صفی آباد و بقیه در دهستان بام سکونت داشته اند (ییت ص 344 حکیم الممالک ص 314). امروزه بازماندگان این طایفه علاوه بر بام و صفی آباد در مشهد و تهران نیز پراکنده اند (میرنیا ص 37ـ38).

منابع : لطفعلی بیگ آذربیگدلی آتشکدة آذر چاپ جعفر شهیدی چاپ افست تهران 1337ش ابن رسته الاعلاق النفیسة ترجمة حسین قرچانلو تهران 1365ش محمدمهدی بن محمد نصیر استرآبادی جهانگشای نادری چاپ عبدالله انوار تهران 1341ش محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه مرآة البلدان چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث تهران 1367ـ1368ش همو مطلع الشمس چاپ سنگی تهران 1301ـ1303 چاپ تیمور برهان لیمودهی چاپ افست تهران 1362ـ1363ش عباسقلی آقا باکیخانوف گلستان ارم چاپ عبدالکریم علیزاده ... ] و دیگران [ باکو 1970 محمدتقی حکیم گنج دانش : جغرافیای تاریخی شهرهای ایران چاپ محمدعلی صوتی و جمشید کیانفر تهران 1366ش ص 341 713 علینقی بن اسمعیل حکیم الممالک روزنامة سفر خراسان چاپ ایرج افشار تهران 1356ش محمد فتح الله بن محمدتقی ساروی تاریخ محمدی یا احسن التواریخ چاپ غلامرضا طباطبائی مجد تهران 1371ش محمدتقی سپهر ناسخ التواریخ چاپ جهانگیر قائم مقامی تهران 1337ش ابراهیم بن اسدالله صدیق الممالک منتخب التواریخ تهران 1366ش ابوالحسن غفاری کاشانی گلشن مراد چاپ غلامرضا طباطبائی مجد تهران 1369ش محمدبن ابوالقاسم کلانتر روزنامة میرزامحمد کلانتر فارس چاپ عباس اقبال تهران 1362ش ابوالحسن بن محمدامین گلستانه مجمل التواریخ چاپ مدرس رضوی تهران 1356ش محمدکاظم مروی عالم آرای نادری چاپ محمدامین ریاحی تهران 1364ش عبدالرزاق بن نجفقلی مفتون دنبلی مآثر سلطانیه : تاریخ جنگهای ایران و روس چاپ غلامحسین صدری افشار ] چاپ افست تهران [ 1351ش علی میرنیا پژوهشی در شناخت ایل ها و طایفه های عشایری خراسان ... تهران 1369ش چارلز ادوارد ییت خراسان و سیستان ترجمة قدرت الله روشنی زعفرانلو و مهرداد رهبری تهران 1365ش .

/ علی پورصفر /


posted by 1:09 PM



بئش قارداش،

چشمه و آرامگاهی در آبادی کوچکی به همین نام در جنوب بجنورد. چشمة بش قارداش که از پنج چشمه تشکیل شده در دامنة کوه آلاداغ از زیرتپه ای با دیواره های صاف و به ارتفاع سی مترمی جوشد (اعتمادالسلطنه 1362ـ1363 ج 1 ص 131 سیدی زاده و عباسیان ص 162). این چشمه ها در استخری به هم پیوسته رود چهارمغان را تشکیل می دهند که از جنوب به سمت بجنورد جریان دارد و پس از مشروب کردن آبادیهای مسیر (رزم آرا ج 9 ص 59) به رودخانة سومبار (سمار سیمبار) می ریزد (حکیم الممالک ص 350 اعتمادالسلطنه 1367ـ1368 ج 1 ص 273 صادقی ص 49). آب بش قارداش از آبهای معدنی معروف خراسان و ایران محسوب می شود و دارای خواص درمانی است (سیدی زاده و عباسیان ص 167).

دربارة وجه تسمیة این محل روایات مختلفی نقل شده است . بش قارداش واژه ای ترکی است مرکب از «بش » (پنج ) و «قارداش » (برادر). اهالی براین باورند که هنگام هجوم مغولان پنج برادر تا پای جان در برابر آنان ایستادگی کردند و در همانجا دفن شدند همچنین پنج غارسنگی که این چشمه از آنها می جوشد سبب نامیدن آن به بش قارداش شده است (سیدی زاده و عباسیان ص 161).

مجاورت بقعه با چشمه درختان چنار سقاخانه و بناهایی از این قبیل از مشخصه های رایج در بسیاری از زیارتگاههای ایران است . افزون بر اینها عدد پنج که میان مسلمانان بویژه شیعیان مقدس است و کاربرد آن سنتی متداول در نامگذاری این گونه اماکن به شمار می رود ـ مانند بقعة امامزاده پنج تن گرمسار («راهنمای زیارتی ایران » ص 132) بقعة پنج تن در آمل و امامزاده پنج تن در استرآباد (رابینوص 74 116) ـ به پیشینة دینی بش قارداش قوت می بخشد.

از سابقة این بنا اطلاع درستی در دست نیست اما در 1300 بقعه ای نیمه ویران که تنها گردی گنبد آن باقی مانده بود در این محل وجود داشته است (سیدی زاده و عباسیان همانجا). ناصرالدین شاه در سفرنامه دوم خراسان (ص 97) به اعتقاد کردهای شادلو به این پنج برادر اشاره کرده است . در همین سفر سهام الدوله یارمحمدخان شادلو حاکم بجنورد مأمور شد که گنبد تازه ای درآن محل بسازد. وی بنایی جدید در این محل احداث کرد و پس از مرگ ناصرالدین شاه آن را به مقبرة خود اختصاص داد (سیدی زاده و عباسیان ص 165 ییت ص 180). بقعة جدید ساختمانی مربع شکل است که هر ضلع آن 8ر5 متر است و قبر سهام الدوله (متوفی 1321) با سنگی مرمرین در وسط آن قرار دارد (سیدی زاده و عباسیان ص 166). همچنین در این بقعه چند تن از افراد خاندان شادلو دفن شده اند.

گنبد و مناره های بش قارداش

ساختمان بنا از آجر و گچ و دارای سه اتاق است . هر اتاق به ایوانی گشوده می شود که با پلکانی مرمرین به کنارة استخر راه می یابد. چهار منار به ارتفاع 33ر12 متر در بخش بیرونی بنا و گنبدی به ارتفاع 8ر11 متر بر روی بقعه قرار دارد. ایوانها منارها و گنبد با کاشیکاری زیبایی تزیین شده است (همان ص 162). این کاشیها در 1336 ش جایگزین کاشیهای قبلی شده است . کاشیهای پیشین بنا که از بقعة مخروبة خواجه مهزیار در جاجرم آورده شده بود اکنون در گنجینة ایران باستان نگهداری می شود (همان ص 165). سقف اتاقها دارای گچبری است و ازارة آنها تا ارتفاع 5ر1 متر با مرمر پوشیده شده است . دو کتیبة مرمرین در یکی از اتاقها نصب شده است که در یکی سرگذشت بانی بقعه سهام الدوله حک و در آن تصریح شده است که این محل آرامگاه هیچ یک از انبیا اولیا و معصومان نیست و کتیبة دیگر وقفنامه ای است در شرح مقدار اراضی و آبی که به تعمیر و نگهداری بقعه اختصاص دارد (همان ص 166ـ167).

تا سال 1350ش در قسمت شمالی بنا نزدیک استخر سقاخانه ای آجری با تزیینات کاشی وجود داشته که اکنون اثری ازآن نیست (همان ص 162) گویا پیش از آن به صورت تپه ای سنگی بوده و جایگاه خاصی برای روشن کردن شمع داشته است (صادقی ص 79). در جنوب بنای فعلی بش قارداش گورهای قدیمی وجود داشته که اکنون بخشی از آنها در پی عملیات جاده سازی از بین رفته است (سیدی زاده و عباسیان ص 149). این بنا براثر زلزله وعدم مراقبت آسیب فراوان دیده و رونق گذشته را از دست داده است چندانکه در منبت کاری شدة زیبای آن که در ایوان میانی قرار داشته اکنون درمحل دیگری نگهداری می شود (همان ص 162). امروزه بش قارداش ـبا وجود داشتن درختان و چشمه ای که می توانست جنبة تقدس داشته باشد به سبب ویران شدن بقعة کهن و احداث مقبرة حاکم به جای آن ـ جنبة زیارتی و تقدس خود را ازدست داده است وتنها به دلیل خواص درمانی آب آن ونیز منظره و هوای دلپذیرش یکی از گردشگاههای مهم خراسان بویژه در مراسم سیزده بدر به شمار می آید (همان ص 167 ـ 168 صادقی ص 86 شکورزاده ص 109). گفته می شود که دراثر زلزلة 1375ش ارتفاع آب چشمه کاهش پیدا کرده است .

منابع : محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه مرآة البلدان چاپ عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث تهران 1367ـ 1368ش همو مطلع الشمس چاپ سنگی تهران 1300ـ1302 چاپ تیمور برهان لیمودهی چاپ افست تهران 1362ـ1363ش علینقی بن اسمعیل حکیم الممالک روزنامة سفر خراسان چاپ ایرج افشار تهران 1356ش یاسنت لویی رابینو مازندران و استرآباد ترجمة غلامعلی وحید مازندرانی تهران 1365ش «راهنمای زیارتی ایران » میراث جاویدان سال 1 ش 1 (بهار 1372) حسینعلی رزم آرا فرهنگ جغرافیائی ایران (آبادیها) ج 9: استان نهم (خراسان ) تهران 1329ش احسان سیدی زاده و علی اکبر عباسیان بجنورد گذرگاه شمالی خراسان : آثار وبناهای تاریخی و مذهبی شهرستان بجنورد مشهد 1372ش ابراهیم شکورزاده عقاید و رسوم مردم خراسان تهران 1363ش سلیمان صادقی جغرافیای شهرستان بجنورد مشهد 1373ش ناصرالدین قاجار شاه ایران سفرنامه دوم خراسان تهران 1363ش چارلز ادوارد ییت خراسان و سیستان ترجمة قدرت الله روشنی زعفرانلو و مهرداد رهبری تهران 1365ش .

/ اکرم ارجح /


posted by 1:07 PM

Wednesday, October 10, 2007



مرقات‌ الصيبان

بو نصاب‌ 1317 ده‌ مشهد شهه رينده‌ كرپيچي‌ بويوندا 48 واراقدا چاپ‌ اولموشدور.

بو نصاب‌ گنجه ‌لي‌ سيدمحمد باقر مجتهدزاده‌ 1317 قمري‌ده‌ اوچ‌ ديل‌ ايله‌ (توركجه‌، عربجه‌ و فارسجا) قوشموشدور.

نصاب‌ تركي‌ و فرس‌ و عرب‌ بخواه‌ از من‌
شنيده‌ ورد زبان‌ را زهر مساء و نهار
خداي‌ باشد (الله‌) تنكري‌ (تاري‌)
رحيم‌ (رحم‌ ائله ‌يه ن‌) كارساز هر ناچار
رجل‌ چه‌؟ (مرد) كيشي،‌ مرئه‌ (زن‌) بگو آرواد
چو زوج‌ و شوي‌ (ار) آمد تركي‌ اي‌ دلدار...



لغات سرحدّات ایران

مؤلف: مهندس عبدالرزاق بن محمد محسن، بغایری سبزواری (متوفای سال 1332هـ/1953م)
موضوع: لغت
زبان: ترکی، عربی و فارسي


posted by 12:30 PM



دره گه ز ائلگونو آييتيمي
Dərəgəz Elgünü Ayıtımı

(سرود مردم درگز)


كولونئل پوسيان وئبلاقيندان


كولونئل محممد تاغي خان پوسيان


قتل كلنل محمد تقي خان پسيان، تركهاى مقيم مشهد و ديگر شهرستانهاى خراسان را متاثر ساخت. آنها مجالس عزادارى برپا ساختند و در مجالس عزا مرثيه و اشعارى تركي سرودند و خواندند. يكى از آنها را مردم درگز نيز ميخوانند:


بير سنين تك هله دوغماز ننه اوغلان، كولونئل!
وئرمه ييب سن كيمى ميهن يولونا جان، كولونئل!





بير سنين تك هله دوغماز ننه اوغلان، كولونئل!
وئرمه ييب سن كيمى ميهن يولونا جان، كولونئل!

Bir sənin tək hələ doğmaz nənə oğlan, Kolonel!
Verməyib sən kimi mîhən yoluna can, Kolonel!


ايسته دين خيدمت ائديب ميهنه دئينين وئره سه ن
وطنى هم وطن اهلينى سن آزاد ائده سه ن
اجنبى نٶكرينين اللرينى قطع ائده سه ن
سنين، خايين ائله دى قصدينه قوربان كولونئل!

İstədin xidmət edib mîhənə deynin verəsən
Vətəni həm vətən əhlîni sən âzâd edəsən
Əcnəbi nőkərinin əllərini qət’ edəsən
Sənin, xâyin elədi qəsdinə qurban, Kolonel!

سن خوراسان′دا تامام ياغيلارى قلع ائله دين
هر خان، بگ و طاغى وار ايدى قلع ائله دين
والينين اللرينى مسنديله ن قطع ائله دين
تا اولا هموطنين دردلرى درمان، كولونئل!

Sən Xorasan’da tamam yâğıları qəl’ elədin
Hər xan-o bəy və tâği var idi qəl’ elədin
Vâlinin əllərini məsnədilən qət’ elədin
Tâ ola həmvətənin dərdləri dərman, Kolonel!

سن-ي فرزند-ي وطن، آلت-ي ريندان اولدون
قد علم ائيله دين- و واريد-ى مئيدان اولدون
يار-و ياور سنى ترك ائيله دى٬ حئيران اولدون
ائتديلر ايشلريوى بى سر-و سامان كولونئل!

Sən-i fərzənd-i vətən âlət-i rindân oldun
Qəd ələm eylədin-o vârid-i meydân oldun
Yâr-o yâvər səni tərk eylədi, heyrân oldun
Etdilər işlərivi bî sər-o sâmân, Kolonel!

سنى نيرنگ-ى رونود سالدى بؤيوك داما او گون
نئجه سالدين اؤزووو داما عجب باشى بوتون
بيلمه دين كى نه اولار عاقيبتى، دالى ايشين؟
باغلادين اونلاريلان سن نئجه پئيمان٬ كولونئل؟

Səni neyrəg-i runud saldı böyük dâma o gün
Necə saldın özüvü dâma əcəb bâşı bütün
Bilmədin ki nə olar âqibəti, dâlı işin
Bağladın onlarınan sən necə peyman, Kolonel!

سن قييام ائيله دين، آمما يولووا قويماديلار
عهد-و پئيمان كى سنينله ن بگ-و خان باغلاديلار
سن ايناندين اولارين قوولونا٬ گؤر نئيله ديلر
نه خيانتله سنى قانيوا غلطان٬ كولونئل!

Sən qiyâm eylədin, amma yoluva qoymadılar
Əhd-o peyman ki səninlə bəg-o xan bağladılar
Sən inandın oların qovluna gör neylədilər
Nə xəyanətlə səni qânıva qəltan, Kolonel!

سنه خايين دئمك اولماز، كى وطنخاه-ى ائل ايدين
سنه ناشى دئمك اولماز، كى لياقتلى ايدين
سنه عاجيز دئمك اولماز، كى شجاعتلى ايدين
فقط آلداتدى سنى ياريله ياران، كولونئل!

Sənə xâyin demək olmaz, ki vətənxâh-i el idin
Sənə nâşi demək olmaz, ki ləyaqətli idin
Sənə âciz demək olmaz, ki şəcaətli idin
Fəqət aldatdı səni yâr ilə yârân, Kolonel!

سن وطنخاه، وطن خاطيرينه جان وئردين
قصد-ى خيدمتله نئجه اؤزووو قوربان وئردين
ياخشى سن هموطنه درسيله ايمان وئردين
گر آپاردين گورا سن آرزو-و آرمان كولونئل!

Sən vətənxâh, vətən xâtirinə can verdin
Qəsd-i xidmətlə necə őzüvü qurban verdin
Yaxşı sən həmvətənə dərsilə iman verdin
Gər apardın gora sən arzu-vo arman, Kolonel!


قايناق: ايلات و طوائف درگز-سيد على ميرنيا


posted by 9:45 AM

Powered by Blogger

 



A Weblog dedicated to Turks (Khorasanian + Azerbaijanian Turks) of Khorasan, Xorasan, Horasan, and Khorasan Turkish





EMAIL

SÖZÜMÜZ LINKS

افشار: وبلاگ تركهاي خراسان-آفشار يورد


سٶزوموز سٶزوموز


سؤزوموز- وبلاگ عمومى تركهاى ايران
سؤزوموز- در پرشين بلاگ
تورك خاتون- وئبلاگ زنان ترك
ايلخان- تركهاى جنوب و مركز ايران
آدليم توركله ر- مشاهير تركهاى ايران

باشقا سايتلار


طنز بجنورد
اسماعیل سالاریان
گریوان GERIVAN
فرهنگ عامیانه و گویش ترکی به لهجه ی بجنوردی
مشهد تورك لري (ترکهای مشهد)
بهاريه-وبلاگ محمد عرب خدري
نوایی
یاشاسین شیروان تورکله ری
خوراسان تورکله ری-ترکهای خراسان
گريوان GERIVAN
شيندخت-توركجه شئعر
Avşar Obası
بجنوردنيوز

حاجى بكتاش ولى خراسانى

حاجى بكتاش ولى خراسانى
HACI BEKTAŞ VELİ
Hacı Bektaş Veli
Hünkar Hacı Bektaş Veli

خوراسان ارنه نله ري-پيران خراسان

خوجا دخانى خراسانى
حسن اوغلو اسفرائنى
بابا الياس خراسانى
BABA ILYAS
سارى سالتوق(سلجوق) دده
خيدير آبدال سلطان خراسانى

تركان نامدار خراسان

جوجوخان
كلنل محمد تقي خان پسيان
سرگرد اسكندانى
نادرشاه افشار

مقالات-بررسيها

ادبيات عامه درگز- م.كريمى
خراسان توركلرينين ديلى- بير
خراسان توركلرينين ديلى-ايكى

محققين-كتابشناسى


Prof. Dr. SULTAN TULU
Prof. Dr. GERHARD DOERFER

موسيقى تركى خراسان

حاج قربان سليمانى
محمد حسين يگانه

حاج قربان سليمانى

محمدحسين يگانه

آهنگ بجنوردى-١



قالى تركى خراسان
Photos

Free Web Page Hit Counters
Sharper Image Coupons